Twelve

686 70 17
                                    

د.ا. ن زین
تقریبا ده روز از فسخ قرارداد گذشته تو این مدت حالم خیلی بهتر شده شبا کمتر استخوانام درد میگیره ولی بازم پنج نفری روی یه تخت میخوابیم و همدیگرو بغل میکنیم انگار هممون ترس اینو داریم که از هم جدامون کنن...
لباسمو جلوی آینه مرتب کردم و چند دقیقه بعد  همراه هم گروهی هام و پائول و رایان رانندمون به سمت شرکت آی آر سی (IRC) که یکی از زیر مجموعه های سونی هست حرکت کردیم قراره پسران باهاش قرارداد ببندن ولی به زور منم دارن با خودشون میبرن من گفتم که میتونم بمونم خونه ولی اونا نذاشتن و فکر میکنم به خاطر اینه که میترسن حالم بد بشه پس برای راحتی خاطرشون باهاشون راه افتادم .

د.ا.ن نایل
منتظر رئیس شرکت  آقای هریس بودیم بعداز چند دقیقه اون وارد شد و ما به احترامش بلند شدیم مردی تقریبا سی وچند ساله که به نظر برای این سمت جوون میومد ولی بسیار خوشتیپ و متشخص بود و با لبخند باهامون احوال پرسی کرد و تعارف کرد بشینیم هممون میدونستیم که شپرد  درباره شرایط قرارداد باهاش صحبت کرده اون بعداز مدتی صحبت و خوردن قهوه قرارداد رو جلومون گذاشت اول از همه لویی کاغذا رو برداشت و با دقت خوند و پایین هر برگه رو امضا زد پس ماهم به خوندن اون اعتماد کردیم یکی یکی امضا کردیم من نفر چهارم بودم وقتی امضا کردم به سه امضای دیگه و بعدش به اسم زین نگاه کردم که هنوز زیر اسمش امضایی نخورده (ینی هنوز به زین نرسیده) اون حتی خبر نداره  که اسمش تو قرارداد هست من برگه هارو جلوش گذاشتم و اون چشماش گرد شد اول با تعجب به من و بعد برگه ها و اسم خودش نگاه کرد یه بار دیگه سرشو بلند کرد و به هممون نگاه کرد
ز_آخه...
لو_ اگه دوست داری برگردی فقط امضاش کن و فکر هیچی نباش
لویی حرفشو قطع کرد و ما سر تایید تکون دادیم من میتونستم قطره های عرقو روی پیشونی زین ببینم همینطور لرزش دستشو وقتی با تردید خودکار رو برداشت و بعداز چند ثانیه مکث عذاب آور که برام مثل ساعت ها گذشت بالاخره امضاش کرد و همه نفس راحتی کشیدیم حالا دیگه اون رسما به گروه برگشته باورم نمیشه...

د. ا. ن زین
باورم نمیشه امضاش کردم این فوق العادستتتتتت ولی ...صبرکن...اگه من باعث افتشون بشم چی ؟
خواستم فکرمو به زبون بیارم که لبخندای چهار پسر کنارمو دیدم لبخندایی پر از آرامش و همین لبخدا باعث شد چیزی نگم و منم لبخند زدم
.
.
.
هری شروع کرد به خوندن سولوش و من میدونستم سولو بعدی رو باید بخونم داشتم متنو باخودم مرور میکردم که حس کردم دستم بی حس شد و میکروفون از دستم افتاد و صدای بلندی ایجاد کرد به روبروم نگاه کردم خنده پراز تمسخر پسرا رو دیدم و صدای هو کردن طرفدارارو میشنیدم خیسی اشکو روی گونه هام حس کردم صدای خنده ها و هو کردنا تو گوشام میپیچید سرم گیج رفت و دیدم تار شد و افتادم و از حال رفتم و تنها صدایی که شنیدم صدای لیام بود که داشت اسممو فریاد میزد چشمامو با ترس باز کردم و لیامو دیدم که داره تکونم میده یه لحظه حس کردم نفسم بالا نمیاد و به سرعت نشستم و سرم به سر هری خورد که کنارم نشسته بود نگاشون کردم ولی اون لبخندا دیگه نبودن و جاشون چشمای پراز نگرانی بود نگاهی به اطراف کردم و فهمیدم اون لعنتی فقط یه کابوس بوده و هنوز شوکه بودم و نفس نفس میزدم میشنیدم که پسرا دارن صدام میزنن ولی نمیتونستم جواب بدم و هنوزم خیسی اشکو رو صورتم حس میکردم یکی منو کشید تو بغلش و من از جثه و بوی عطرش فهمیدم لوییه کم کم از شوک بیرون اومدم و هق هقم شروع شد آروم کنار گوشم زمزمه کرد :شششش...چیزی نیست...فقط یه کابوس بود....شششش....
انقدر تو بغلش موندم تا دوباره خوابم گرفت و هیچی نفهمیدم........

بعداز یه سفر پراز ماجرا برگشتم
قرارداد جدید¤¤¤
زین :' -( :' -(
امیدوارم دوست داشته باشین
کامنت و ووت فراموش نشه لطفا

Return (Zayn)Where stories live. Discover now