Fourteen

644 63 14
                                    

د.ا.ن زین
یک ماه بعد
تو این یه ماه حالم خیلی بهتر شده دیگه عصبی نمیشم دیگه بعداز غذا حالم بد نمیشه یه ماهه که آرامش خاصی تو زندگیم اومده انگار در برابر همه اتفاقات دفاع دارم مثل یه زره ؛ زرهی که داداشامن وجودشونه که ازم دفاع میکنه هر روز تقریبا پنج ساعت با پسرا تمرین میکنیم و بقیش استراحت امروزم بعد از تمرین و ناهار همه رفتن تا چرت کوچیکی بزنن اما من خوابم نمیاد پس به سالن رفتم تا تلویزیون ببینم این بهترین کاره ....

یکم شبکه هارو جابه جا کردم و آخرش گذاشتم روی اخبار هالیوود و رفتم تا برا خودم قهوه درست کنم همینجوری داشتم یکی یکی خبرارو گوش میدادم تا اینکه خبری شنیدم که لرزه به تنم انداخت :صبح امروز جرد گرکسون رئیس شرکت مودست از زندان آزاد شد آقای گرکسون چه نقشه ای برای بعداز این دارید ؟

قلبم انقدر تند میزد که حس میکردم الانه که از سینم بزنه بیرون یه کم جابه جا شدم و از بالای اپن به تی وی نگاه کردم وقتی دوربین از چهره گزارشگر به صورت کریه گرکسون منتقل شد دلم میخواست صفحه تی وی رو بشکنم
گرکسون_ خب میخوام دوباره شروع کنم قدرتمند تر از همیشه میخوام این مدتو جبران کنم میخوام به همه نشون بدم جرد گرکسون کیه...

بقیه حرفارو نمیشنیدم مردم فکر میکنن اون میخواد دوباره برای شرکتش تلاش کنه و راه درست رو بره ولی من معنی این حرفارو خوب میدونم اون میخواد انتقام بگیره هرجور که شده اون زهرشو میریزه اون...

زین....زینننننن...زین صدامو میشنوی ؟

د. ا. ن هری

از خواب بیدار شده بودم و داشتم به بدنم کش و قوس میدادم که صدای شکستن چیزی اومد فقط زین گفت نمیخوابه نکنه چیزیش شده....از تخت پایین پریدم دوییدم طرف سالن دیدم نزدیک در آشپزخونه وایساده و چشمش به تی ویه جلوی پاش لیوان پر از قهوه ای شکسته و همه جارو کثیف کرده بود ولی زین هیچ عکس العملی نشون نمیداد  انگار خشکش زده بود رفتم طرفش وقتی جلوش قرار گرفتم در حالیکه حواسم بود روی شیشه ها نرم بهش نگاه کردم و شوکه شدم صورتش خیس از اشک بود و لب پایینش داشت میلرزید چشمش هنوزم به تی وی بود با دستام شونه هاشو گرفتم و تکونش دادم و همزمان صداش کردم :
زین...زینننننن...زین صدامو میشنوی ؟

بالاخره نگاهشو از تی وی برداشت و به من نگاه کرد و اشکای بیشتری از چشماش ریختن
ز _هز...هزا....آزاد... شده...اون...آزاد ....
زین بریده بریده گفت و هق هقش حرفشو قطع کرد من خوب میدونم منظورش کیه پس فقط بغلش کردم و سعی کردم آرومش کنم البته قبلش یکم جابه جاش کردم تا پاشو روی شیشه ها نزاره وقتی تو بغلم اومد گریش شدت گرفت و لباسمو چنگ زد همونطور که تو بغلم بود روی دو زانوش نشست و منم نشستم تا بتونم نگهش دارم از پشت سر زین نایل رو دیدم که داشت چشماشو می مالوند و میومد چشمش به ما که خورد صورتش رنگ تعجب و  نگرانی گرفت خواست حرفی بزنه که بهش اشاره کردم چیزی نگه برگشت طرف راهرو میدونم رفته بقیه رو صدا کنه پس چیزی نگفتم و پشت زینو نوازش کردم پسرا اومدن بهشون نگاه کردم نگرانی از صورتاشون میبارید ولی چیزی نگفتن نزدیک شدن و ما توی بغل امنمون قرار گرفتیم زین دیگه هق هق نمیکرد ولی هنوز صدای گریه های آرومش میومد هرکاری میکردیم آروم نمیشد انقدر گریه کرد تا وقتی خوابش برد از بغلم بیرون آوردمش نایل دولا شد و گونه خیس زین رو بوسید بعدشم اشکاشو پاک کرد دستامو بردم زیر زینو بغلش کردم بردمش تو اتاقش آروم گذاشتمش روی تخت پتو رو روش کشیدم و برگشتم پیش پسرا لیام و نایل داشتن شیشه هارو جمع میکردن و لویی هم داشت قهوه رو از روی پارکت پاک  میکرد منم رفتم کمکشون....
بعداز جمع کردن کثیفیا اینستامو سری زدم و ویدیوی حرفای گرکسونو با پسرا دیدم حرفایی که لرزه به تنمون انداخت مثل زین و فهمیدیم قرار نیست اونجوری که میخوایم پیش بره...

نظرتون چیه؟؟؟؟
تازه شروع اتفاقاتهههههههه
از الان بگم هر لحظه منتظر یه اتفاق بد باشید
نفیسه جونی دوست داشتی ؟؟

Return (Zayn)Where stories live. Discover now