{اوه صلام}
لیام: صلام بیب
لیام: امیدوارم آماده باشی امروز قطار پینو رو برونی
لیام: با تمام سرعت میاد سمتت
زین: سلام لیام! من مامان زینم، تریشا .زین همین الان برای چند دقیقه رفت حمام
لیام: اوع مای فاکینگ گاد
لیام: سلام خانم مالیک
لیام: شما اونو نخوندید ،مگه نه ؟
زین: من خوندمش!
زین: به نظرم این کیوته که میخای به زین کولی بدی
لیام: اوه
لیام: کولی دادن
لیام: آره دقیقا
زین: اون باید تو همه جای خونه سوارت بشه هاها :)
لیام: اوه خدای من
لیام: معلومه که اینکارو میکنه
لیام: هاها
زین: زینی همین الان برگشت ، بای لیام!
لیام: خداحافظ خانم مالیک
زین: مامانم همین الان بهم گفت این کیوته که منو کول میکنی
زین: چه غلطی کردی؟
لیام: تاحالا هیچوقت تو زندگیم انقدر نترسیده بودم
■■■■■■
از کون شانس آورد
آخرین بار که از کون شانس آوردین کی بود؟
فعلا که دارم هی بدشانسی میارم -_-
آخریشم در رفتن انگشت شست دست راستم
اصن نمیدونستم انگشست شست انقدر کاربرد داره
![](https://img.wattpad.com/cover/142727382-288-k303421.jpg)
YOU ARE READING
ilysm [ZIAM]
Fanfiction[translation] "خیلی دوست دارم عزیزم" "میدونم و منم دوست دارم.وتورو به حضرت عباس ، برو بخاب ." ■■■■■ فنفیکی از چت های زیام و یکمم بقیهی کاپل ها 4 in Fanfictions