{پای سیب ،عجق}
لیام: خوبیع لاو؟؟
زین: آره :) مرسی عزیزم
زین: فقط یکم دل درد ، همش همینه
لیام: اوع عسل . من بهت گفتم اون پای سیب رو نخور، ب ولله ی چیز سبز توش دیدم.
زین: آره، ببخشید عزیزم . باید بیشتر اوقات بهت گوش بدم :/
لیام: مشکلی نیس زینی منم بودم به خودم گوش نمیدادم .
لیام: میخام بیام خونه و شکم قلمبه اتو بدزدم
زین: لیام، یه پای سیب مسموم تو خودم دارم ،نه یه بچه.
لیام: همونه
لیام: میدونی چیه. ت حامله خیلی کیوت میشی.
لیام: خیلی خیلی کیوت. با شکمت و اردکی راه رفتنت دور خونه
لیام: دلم میخاد حاملت کنم ،زینی.
لیام: زین؟
لیام: خدای من حالتو بهم زدم!!!!؟؟
زین: ببخشید ، داشتم تو دستشویی بالا میاوردم .
لیام: لگد میزنه؟؟!
زین: وتف لیام
![](https://img.wattpad.com/cover/142727382-288-k303421.jpg)
KAMU SEDANG MEMBACA
ilysm [ZIAM]
Fiksi Penggemar[translation] "خیلی دوست دارم عزیزم" "میدونم و منم دوست دارم.وتورو به حضرت عباس ، برو بخاب ." ■■■■■ فنفیکی از چت های زیام و یکمم بقیهی کاپل ها 4 in Fanfictions