{3:00 p.m}

533 153 23
                                    

{نمد و بتخمم}

زین: سلاااااام عزیزم

زین: لیاااااامم

زین:هاعییی

زین:جواب بده لطفا

زین:من متاسفممم

زین:ددییییی

لیام: چیه

زین:فقط میخاستم بهت بگم تا ۲۰ دقیقه دیگه اونجام

زین:ما قراره کلی خوش بگذرونیم ؛)

لیام: همم مثه شکستن اون یکی پام

زین:خدایا لطفا تمومش کن

زین:من متاسفم

زین:چند دفعه مجبورم بهت بگم

لیام: نمد و بتخمم

زین:  ): ولی لیام

لیام: چیه

زین:من متاسفم

لیام: جالبه ولی متاسفم پای منو درست نمیکنه

زین:میدونم نمیکنه

زین:ولی آرامش بخشه و تو مجبوری بالاخره منو ببخشی.

لیام: حالا

زین:لیام جیمز پین

زین:من تا یه ربع دیگه اونجام و تا اون موقع که برسم اونجا ، تو رو تخت خواهی بود و برای من خودتو آماده میکنی

لیام: برای اینکه هلم بدی؟

زین:نه.

زین:میخام سوارت بشم.

لیام: اوه

لیام: برام مهم نیس

زین:چرا خیلیم برات مهمه

لیام: نه اصن

لیام: حالا هرچی ، وقتی تو راهی میتونی چنتا بیسکوییت پاپ‌تارت بگیری

لیام: این پای شکسته گرسنه ام میکنه

زین:من

زین:باشه

زین:  ):

■■■■■■
وقتی لیام کصکش میشود....
باید خاطر نشان کنم که من قراره با این وضع ووتا و سین ها سکته کنم

ilysm [ZIAM]जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें