{لیامو تنهاش بذار}
زین: گوش کن مادرجنده
زین:دوست پسرمو تنها بذار
لویی: به دوست پسرت بگو لاس زدن با دوست پسرمو تموم کنع
زین:دوست پسرت با دوست پسر من لاس نمیزنه
لویی: دوس پسرع تو با دوس پسر من لاس میزنه
زین:دوست پسرمن با دوست پسر تو لاس نمیزنه ، شاید دوست پسر تو با دوست پسر من لاس میزنه
لویی: دوس پسرع تو با دوس پسر من لاس میزنه ، نه دوس پسر من با دوس پسر تو!
زین:لیامو تنهاش بذار.
زین:اون با هری لاس نمیزنه
لویی: چرا میزنه هری بهم گفت
لویی: و تو میدونی هری هیچوقت دروغ نمیگه
زین:باورکردن این سخته
زین:فقط تمومش کن. داری بیبی مو میترسونی.
لویی: اوه پس لیام کاملا مطلعت کرده؟
زین:خب، اون فقط گفت که داره از تو و کفش های دو اینچیت فرار میکنه
لویی: فک نمیکنی این عجیبه که بهت نگفت چرا داره از من فرار میکنه؟
لویی: اون داره یه چیزیو قایم میکنه و تو خوب میدونی.
زین: ...
زین:اون تو کمده.
■■■■■■
خاعن
یه سوال
چجوری به یه نفر که شما رو نمیشناسه باید نزدیک شد؟
تو خوب میشناسیش ولی اون اصن تو رو نمیشناسه
YOU ARE READING
ilysm [ZIAM]
Fanfiction[translation] "خیلی دوست دارم عزیزم" "میدونم و منم دوست دارم.وتورو به حضرت عباس ، برو بخاب ." ■■■■■ فنفیکی از چت های زیام و یکمم بقیهی کاپل ها 4 in Fanfictions