{متاسفم برات لیام }
زین: لیام جیمز مادر جنده پین
لیام:یا 5 تن
لیام:دیگه چی کار کردم؟؟؟
زین: *عکس بالارو میفرسته*
زین:چه گهی داری میخوری
لیام: راستش رو بخای منیجمنت ازمون خاست که بریم بیرون
زین:این واقعیته؟
لیام:خب آره
زین:خوش گذشت؟
لیام:فک کنم
زین:اسم کوچیکش چیه؟
لیام:ساندرا
لیام: فاک،منظورم سرجیوعه
زین: لعنتت کنن ،لیام
■■■
حتی نمیتونه حرص دراره■_■
![](https://img.wattpad.com/cover/142727382-288-k303421.jpg)
YOU ARE READING
ilysm [ZIAM]
Fanfiction[translation] "خیلی دوست دارم عزیزم" "میدونم و منم دوست دارم.وتورو به حضرت عباس ، برو بخاب ." ■■■■■ فنفیکی از چت های زیام و یکمم بقیهی کاپل ها 4 in Fanfictions