{اوه لیام}لیام: هعیییی
زین: سلاممم
لیام: :)
زین: لیام چکار کردی؟
لیام: چی باعث شده فک کنی که من کاری کردم؟؟؟
زین: لیام
لیام: باشه من یه کاری کردم
لیام: من یجورایی شاید دیکمو تو شیپور فروخته باشم
زین: من
زین: چرا سورپرایز نشدم
لیام: میتونم توضیح بدم !
لیام: خب من و لو داشتیم ازین برنامه های شاید برای شما هم اتفاق بیفتد می دیدیم درباره یه دختر که کلکسیون کارت های بیسبال دوست پسرشو بدون اجازه تو دیوار فروخته بود
لیام: پس لو گف ک پسره سر هیچی وحشت کرده بود چون خیلی چیزهای بدتری میتونه تو اینترنت ب فروش بره
لیام: پس من گفدم "مثه چیع؟؟"
لیام: و اون گفت "مثه دیکت"
لیام: و من اینطوری بودم که "واه نع"
لیام: و اون اینطوری بود که "هاه عرع"
لیام: سرتو درد نیارم ، دیکمو تو شیپور فروخت که ثابت کنه میتونه
زین: خواهشا بگو که شوخی میکنی
لیام: متاسفانه
لیام: نه
زین: این اصلا قانونیه؟ یا حتی ممکنه؟
لیام: نمد ولی لو و اون طرف خریدار توافق کردن که فقط ازین چیزهای یکدفعه ای باشه
لیام: ولی مشکلی نیس چون من اسم مستعار دارم
زین: ولی میخای چیکار کنی وقتی یه نفر میاد جلوت و دیکتو میخواد، ها؟ تو فقط به صورت مستعار ، درش میاری براش تا خوش بگذرونن؟
لیام: خب من متاسفم
لیام: لو گف نمت معامله رو بهم بزنه چون طرف خیلی مصمم بنظر میومد و ممکنه تفنگ داشته باشع
زین: این فقط خیلی دور از باوره
زین: اگه این کتابی چیزی بود ، نویسنده حتما ایده هاش ته کشیده بودن.
لیام: باید نویسنده تنبلی بوده باشه
زین: میدونم خا
زین: من لو رو خفه میکنم
زین: خریدار کی میاد واسه دیکت
لیام: فردا
زین: فاک ، من فردا سرم شلوغه
زین: باشه خب ، بچسب به لو. یه سلاح با خودت داشته باش و دیکتو بهشون نده
زین: یا اینکه فقط فرار کن و عقبو نگاه نکن.
لیام: چشم قربان.
زین: و اممم
زین: فقط کنجکاوم
زین: واسه چقدر دیکتو فروختی؟
لیام: ۱۰ دلار مثه اینکه وتف
زین: ۱۰دلار؟
زین: دیکت انقدر با ارزشه ک نمیشه روش قیمتگذاشت
لیام: میدونم خا
■■■■■■
نویسنده گفته که همچین چیزی واقعا بوده ک یه نفر دیکشو تو همچین سایت هایی بفروشه😐ولی بیاین روراست باشیم
کی اژدر رو نمیخره؟من سر این پارت یه سوتی بد دادم
یه کلمه ک معنیش بد بودو از معلم زیانم پرسیدم🤦♀️
![](https://img.wattpad.com/cover/142727382-288-k303421.jpg)
BẠN ĐANG ĐỌC
ilysm [ZIAM]
Fanfiction[translation] "خیلی دوست دارم عزیزم" "میدونم و منم دوست دارم.وتورو به حضرت عباس ، برو بخاب ." ■■■■■ فنفیکی از چت های زیام و یکمم بقیهی کاپل ها 4 in Fanfictions