Last Decision P1

6.4K 382 70
                                    

هوای سرد زمستونی..
قطره های بارون بی صدا روی صورت خیس از اشکم می بارید و درد بزرگم رو پنهان میکرد
دستمو به آرومی روی سنگ قبر کشیدم "مین هیوری"
چرا دوست من الان باید زیر خروارها خاک باشه..چون خیلی خوب بوده؟ (اشاره به حرفی که گفته میشه آدم های خوب عمر کوتاه تری دارن)
اما من به این حرف ها و خرافات اعتقادی ندارم

+هیوری..مگه به همدیگه قول ندادیم با هم فارغ التحصیل بشیم؟ مگه قول ندادی منو به سفر دور دنیا ببری؟ بعد از از دست دادن مادرم بهم گفتی درسته همسن همدیگه ایم اما مثل یه خواهر بزرگتر ازت مراقبت میکنم پس الان کجایی؟

بغضم رو قورت دادم و با وجود اشک توی چشمام لبخند زدم

+یادته می خواستیم کمپین ضد پسرا راه بندازیم

خاطرات اون زمان از جلوی چشمام گذشت..دیوونه بازی هامون

خندم گرفت ولی تلخ و زننده بود..خوشحالی درکار نبود

اشک هام مثل رود جاری شدن و روی گلبرگ های گل توی دستم میفتادند

گل رو کنار سنگ گذاشتم و بلند شدم

موهام رو از جلوی صورتم کنار زدم و دستامو از شدت سرما داخل جیب های پالتوم کردم

+دوباره تنها شدم...کسی نیست تا باهاش دردودل کنم .کسی نیست که دوستم داشته باشه یا مراقبم باشه فقط تو میتونستی منو تحمل کنی.. الان بدون من راحتی؟

نفس عمیقی کشیدم

هوای سرد و خشک وارد ریه هام شد و بیچارگی رو دوباره به یادم آورد

+دوست دارم ازت عصبانی باشم اما نمیتونم

..........

قبل از رفتن دوباره نگاه گذرایی به اون قسمت انداختم

لبخند کوچیکی زدم

+دلتنگم نشو دوباره میام

دنبال جای پارک بودم و با دیدن یدونه جای خالی بیشتر گاز دادم اما قبل از اینکه برسم یه ماشین دیگه همزمان نزدیک شد

از ترس برخورد ماشین ها به هم ترمز کردم ولی اون بدون هیچ توقفی ادامه داد و ماشینش رو پارک کرد

به اندازه ی کافی عصبی و کلافه بودم و اگه توی اولین روز به کلاسم دیر می رسیدم اتفاقات جالبی نمیفتاد

پیاده شدم و با حرص روی کاپوت ماشینش کوبیدم

متعجب از کارم با عجله پایین اومد

-دیوونه شدی؟

نگاهمو بهش دادم

+اینجا جای پارک من بود ولی توی...

مکث کردم تا حرف اشتباهی از دهنم بیرون نیاد

دور تا دور زمین رو نگاه کرد

Last decisionOnde histórias criam vida. Descubra agora