بعد از امضای اون قراردادی که یونگی فکر میکرد بهترین کار ممکنه به سوآ پیشنهاد قدم زدن توی اون هوا با نسیم های ملایم رو داد
پا به پای اون دختر قدم برمیداشت چون سوآ نمیتونست با سرعت و مثل یه فرد عادی راه بره
هنوز اثرات دارو توی بدنش بود و اونو ضعیف تر از همیشه میکرد
بعد از دقایقی نه چندان طولانی سوآ ایستاد
خم شد و دستاشو روی زانوهاش گذاشت
دیگه نمیتونست سرگیجه ی خفیفی که از اول همراهش بود و هر لحظه تشدید پیدا میکرد رو تحمل کنه
-میشه...میشه یه جا بشینیم؟
یونگی با دیدن وضعیت نه چندان جالب سوآ اوهوم آرومی گفت و به صندلی که توی پنج قدمیشون بود اشاره کرد :" میتونیم بریم اونجا
به مسیر باقی مونده نگاه کرد و به خودش امید داد که توی چند قدم دیگه میرسه
یونگی هم به ناچار کمی خم شد و بازوهای سوآ رو بین دستای خودش گرفت و اونو به آرومی تا صندلی همراهی کرد
این حال سوآ بیشتر و بیشتر جای خالی جونگ کوک رو توی چشمش میزد.
بعد از اینکه سوآ روی صندلی سرمه ای رنگ نشست بهش گفت همین جا منتظر بمونه و خودش زود برمیگرده
پنج دقیقه نگذشته بود که یونگی با نایلونی توی دستش برگشت
کنار سوآ نشست و چیزایی که خریده بود رو بیرون آورد
پاکت آبمیوه رو جلوی دختر ریز نقش گرفت :" احتمالا ضعف کردی اینو بخور یا میتونی اول از این شکلات امتحان کنی
لبخند بی جونی زد و لب های خشکش رو برای تنفس ذره ای اکسیژن از هم باز کرد
با مهربونی به چشمای باریک یونگی خیره شد
+آدم خوبی هستی
یونگی تک خنده ای کرد و با لحن آرومی گفت :" مگه قاتل ها نمیتونن آدم خوبی باشن ؟
جرعه ای از آبمیوه رو قورت داد و حرف های مرد مقابلش اونو توی فکر برد
کسایی که آدم میکشند و قاتل میشن هم میتونن آدم خوبی باشن؟
اینکه با قصد خاصی، زندگی یکی رو بگیری بازم میتونه ازت آدم خوبی بسازه؟
نِی رو از لب هاش فاصله داد
+نمیدونم..واقعا میتونن ؟
یونگی سرشو عقب برد و به آسمون آبی رنگ و صاف بالای سرش زل زد :"ما هم آدمیم سوآ...شاید انتخاب های درستی نداشتیم اما میتونیم به اندازه ی بقیه لایق یه زندگی خوب باشیم
به معنی فهمیدن حرفاش سرشو تکون داد اما با سوالی که پرسید یونگی رو از هر جوابی منع کرد
YOU ARE READING
Last decision
FanfictionLast decision : تصمیم آخر ژانر : عاشقانه - درام -انگست -جنایی -اسمات - معمایی خلاصهای از فیکشن: درد؟ کینه؟ انتقام ؟ تو نمیتونی همه رو با هم درک کنی و باهاشون بزرگ بشی چون یه بچه ی پنج ساله نیستی که پدر و مادرش رو جلوی چشماش به قتل رسوندن ...