هنوز نمیتونست باور کنه جونگ کوک سالم تر از همیشه جلوش زانو زده و باهاش حرف میزنه
با خودش فکر کرد اینم حتما یکی از خواب های دردناکشِ که دوباره قراره بهش یادآوری کنه چقدر تنها و بدبخته
شبیه جنینی پاهاشو توی خودش جمع کرد و دستاشو روی سرش گذاشت
مثل دیوونه ها سرشو به چپ و راست تکون داد و با چشمایی که دوباره خیس اشک بودن ناله ی ضعیفی کرد
+عذابم نده..انقدر عذابم نده..بیشتر از این برای نگفتن اون جمله خوردم نکن
به حالت غیر قابل کنترلی دستاش شروع به لرزیدن کرد و چشماشو محکمتر روی هم فشار داد
+نمیخوام بشنوم.. نمیخوام ببینم چطور دوباره پسم میزنی و میگی ازم متنفری.
ابروهاش توی هم کشیده شد و با حالت گیجی به حرفای سوآ گوش میکرد..درکی از کاراش نداشت
دستشو جلو برد ولی شک کرد که حتی میتونه نزدیکش بشه یا نه
تنها برداشتی که از حرف ها و کلماتش مثل "عذابم نده" داشت، تنفر بود
اون ازش متنفر بود و از اینکه دوباره زندس داره عذاب میکشه ؟
تمام رویای قشنگی که توی اون چند دقیقه و با دیدن عروسش ساخته بود در چند ثانیه فرو ریخت و محو شد
گوشه های لبش دوباره به حالت اولش برگشت و خبری از لبخند لحظات پیش نبود
دستایی که روی پاهاش بود کم کم مشت شدن و تک خنده ی عصبی کرد
باید روی تصمیمش باقی میموند و هیچوقت خودشو نشون نمیداد
چشماش روی دختر ثابت موند..
با خشمی که درمونده بودنش رو نشون میداد لب زد
-انقدر زنده بودنم برات وحشتناکه جئون؟
لحنش خالی از احساس بود یا شاید هم ترسناک!
بعد از گفتن این جمله لبشو گاز گرفت و همونطور که به سوآ زل زده بود ادامه داد
-اوه..شاید هم نباید با این فامیلی کثیفی که بهت دادم صدات کنم و بیشتر از این آلودت کنم
ولی..
هیچکدومشون تقصیری نداشتند و گرفتار افکار اشتباهشون بودند
سوآیی که فکر میکرد دوباره داره با کابوس های شبانه و روزانه اش سروکله میزنه و دوباره آخرش به پوچی میرسه
و جونگ کوکی که فقط از جیمین درمورد امضای قرارداد شنیده..نه چیزی در مورد حال خراب همسرش نه عشقی که بهش داره و تمام مدت اونو مثل یه مجنون سرگردان کرده
بی خبری میتونه باعث ایجاد شک و خدشه دار شدن اعتماد بشه..
و توی یه رابطه بزرگترین درد اینه که بدونی طرف مقابلت علاقه ای بهت نداره چون با فهمیدنش درهم میشکنی
![](https://img.wattpad.com/cover/179370311-288-k156981.jpg)
STAI LEGGENDO
Last decision
FanfictionLast decision : تصمیم آخر ژانر : عاشقانه - درام -انگست -جنایی -اسمات - معمایی خلاصهای از فیکشن: درد؟ کینه؟ انتقام ؟ تو نمیتونی همه رو با هم درک کنی و باهاشون بزرگ بشی چون یه بچه ی پنج ساله نیستی که پدر و مادرش رو جلوی چشماش به قتل رسوندن ...