Last Decision P32

2.1K 195 60
                                    

قبل از شروع این قسمت باید دوباره یادآوری کنم که تیکه ی آخر قسمت قبل و برگه های طلاق برای آینده هست ولی ادامه ی داستان از همون تیکه ی جنگل و همون ادامش خواهد بود

************
جونگ کوک دوباره به تنه ی بزرگ و قطور درخت تکیه داد و سوآ رو توی بغلش کشید
سر دختر رو روی شونش گذاشت و با نوازش موهای بلندش میخواست بهش اطمینان بده همه چی خوب پیش میره
سوآ اون یکی دست جونگ کوک رو بالا آورد و در کنار دست چپ خودش قرار داد
حلقه هاشون زیر نور ماه می‌درخشید و بهشون یادآوری می‌کرد چه عهد و پیمانی به هم دادن
ازدواجی که با اجبار و وحشت بود اما حالا...
‌+راه زیادی اومدیم
جونگ کوک دست سوآ رو گرفت و بوسه ای روش گذاشت
-اما هنوز در کنار همدیگه ایم
دختر لبخند کوچیکی زد و کل بدنش رو کامل به طرف جونگ کوک کج کرد
یه لحظه از دیدن نیمرخ مرد با اون فاصله ی کم قلبش به تپش دراومد چون حالا میتونست بهتر چهره ی همسرش رو ببینه
مژه های کوتاه ولی صافش، خال کوچیک زیر لبش، لب هایی که آرزو می‌کرد همیشه برای خنده باز بشن و در آخر چشمای گیرایی که هربار داخلش غرق میشد
دستشو به صورت جونگ کوک رسوند و با انگشت شستش اونو نوازش کرد بی توجه به صدای گرگ و حیوانات ناشناخته ی توی جنگل ..
+فکر نمیکردم به اینجا برسیم..فاصله ی نفرت تا عشق اونقدرا هم زیاد نبود تا جایی که منو برای از دست دادن یکی دیگه بترسونه
حرف های دلنشینی بود اما برای جونگ کوک میتونست متفاوت تر باشه چون ترس از دست دادنی که هرکدومشون داشتن دلایل متفاوتی داشت
-اگه در کنارم بمونی و عشقت رو تماما تقدیمم کنی این جدایی هیچوقت رخ نمیده
سوآ ذهنش به افراد از دست داده ی زندگیش کشیده شد
‌+ما هیچوقت نمیدونیم کِی عزیزانمون رو از دست میدیم..همینطور که مادرم ترکم کرد
جونگ کوک توی ذهنش فکر کرد که اون ترکت نکرد و تو تقصیری نداشتی
-میخوای در موردش حرف بزنی؟
سرش رو آروم بالا و پایین کرد
+فکر کنم الان بتونم با یکی در میون بذارم..منم الان یکی رو توی زندگیم دارم تا باهاش احساسات و افکارم رو درمیون بذارم
لحظه ای از اینکه اون شخص خودشه افتخار  کرد اما طولی نکشید که حقیقت دوباره مثل چوب بزرگی به سرش ضربه زد
چطور میتونست به سوآ همه چی رو بگه و به جای خودش اون دختر رو زیر بار فشار ببره
ساده ترین راه چی بود؟ یا اصلا راهی داشت؟
-تعریف کن..از اول تا آخر...شاید نتونم کاری بکنم ولی فکر کنم الان بتونم شنونده ی خوبی باشم
بی اختیار نفسش رو آزاد کرد
گفتن اون خاطرات تلخ راحت نبود..خاطراتی که ترسی بزرگ به جا گذاشته بودن
چشماشو روی هم گذاشت
+ولی میترسم به یاد بیارم..چون..همش تقصیر من بود
نگاه جونگ کوک به ماه درخشان بالای سرشون افتاد و دوباره حقایق رو مرور کرد
-تو تقصیری نداری سوآ مطمئن باش حتی اگه گناهکار شناخته بشی، گناهت بیشتر از من و اطرافیانت نیست
لب هاش رو به آرومی روی هم فشار داد و زمزمه وار و طوری که فقط جونگ کوک میشنید لب زد
+میدونی.. ما همه گناهکار به دنیا اومدیم ولی فقط وزنه ی اشتباهات و حماقت هایی که کردیم با هم فرق داره اما جدا از همه چیز..
صورت جونگ کوک رو به طرف خودش گرفت و دقیقا توی چشم های تیره ی اون مرد زل زد
+هنوز لایق بهترین هایی..این زندگی از اول حقت نبوده جونگ کوک..یه بچه ی پنج ساله باید لایق اتفاقات بهتری نسبت به اونایی باشه که تجربه کردی
لبخند غمگینی زد و چشماش برق زد..اون هم از هاله ای اشک که یادش نمیومد از زمان آشنایی با عروسش برای بار چندم اینطور میشه و کسی که معنی احساسات رو فراموش کرده بود حالا داره توی احساسات مختلف و زیبایی غرق میشه و هربار اونو به وجد میاره
-برای همین میخوام لحظاتی که خودم نتونستم داشته باشم رو برای وارثم بسازم
میخواست با دوباره اشاره کردن موضوع وارث با جونگ کوک شوخی کنه اما میتونست ببینه که تک تک کلمات صادقانه بیان شده بود
یه بچه از جونگ کوک؟  وجودش هم از فکرش لرز شیرینی می‌کرد
+اگه دختر بود چی؟ بازم باید وارث این امپراتوری بشه؟
متوجه ی لبخند کوچیک جونگ کوک شد که هیچوقت ندیده بود.. انگار که توی رویای خودش غرق شده بود و داشت حرفایی که زده میشد رو تصور می‌کرد
-نه..اونطوری اون دختر میشه پرنسس کوچولوی من و باید باهاش مثل فرشته های آسمونی رفتار بشه..دختر من هیچوقت نمیتونه وارث باشه چون لایق این ارث وحشتناک نیست
دیدن این جنبه ی احساسی جونگ کوک واقعا براش جالب و قشنگ بود
به این فکر کرد که یه خلافکار هم میتونه خوب باشه!!
+منصفانه نیست
سوالی به سوآ نگاه کرد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت
+میگی اگه دختر باشه وارث نمیشه چون لایق بهتر از اونه ولی اگه پسر باشه اون رو لایق وارث بودن میدونی..
سرش رو به نشونه ی تاسف تکون داد و ادامه ی حرفش رو زد
+الان این منطقیه وقتی نیومده داری بینشون فرق میذاری؟
جونگ کوک با آرامش غیر قابل توصیفی، نگاه پر از محبتش رو به سوآ داد و طبق عادتی که در همون مدت اومدن عروسش پیدا کرده بود، موهای همسرش رو با انگشتش به بازی گرفت
-این حقیقته سوآ..اجازه نمیدم دخترم مسئولیت همه چی رو به عهده بگیره چون جسم و روحش ظریف و شکنندست مثل خودت اما پسرم نه..اون باید مثل من قوی و محکم باشه چون با همین نیرو بدنیا میاد و سرنوشتش از پیش تعیین شده
برای یه لحظه به عاقبتش فکر کرد..فکر اینکه بچه ای داشته باشه و اجازه بده وارث جونگ کوک بشه بدنش رو به رعشه مینداخت
این درست نبود..هیچکس نباید این کار خانوادگی و در عین حال کثیف رو دیگه ادامه می‌داد
تمام احساسات خوب و رویاییش توی ثانیه ای محو شد چون نمی‌خواست آینده ی بچه ی نداشتش مثل گذشته ی جونگ کوک بشه اما نمی‌خواست به همین سادگی مخالفت کنه چون بحث کردن اونم الان بیهوده بود
+تا وقتی زمانش برسه فرصت هست..بهتره فعلا از زمان حال استفاده کنیم

Last decisionWhere stories live. Discover now