Last Decision P9

2.6K 263 21
                                    

هرلحظه بیشتر خسته میشدم و باید منتظر میموندم تا از تمام مهمان ها به خاطر اومدن و حضورشون تشکر کنیم

دوست داشتم سریعتر این لباس بزرگ و سنگین رو دربیارم و چشمام رو ببندم

و هنوز ثانیه ای از اون حرفای جونگ کوک نمی‌گذشت

باورم نمیشه که میخواست یه نفر رو بیاره تا به قول خودش نیاز هاش رو برطرف کنه

گاهی یادم میره که چقدر میتونه عوضی باشه

..........

هر دو لبخند مصنوعی روی لب هامون رو حفظ کردیم

کمیسر به ما نزدیک شد و اون هم لبخندی بهمون زد و با جونگ کوک دست داد و به ظاهر تشکر کرد

ولی میتونستم ببینم بیش از حد دست جونگ کوک رو محکم گرفته و فشار میده

نگاه کوتاهی به من انداخت :" ایندفعه هم در رفتی آقای جئون اما... این آرامش و آسایشت دوام نداره و به زودی همه چی رو برملا میکنم

تغییری توی چهره ی جونگ کوک نمی‌دیدم

-بی‌صبرانه منتظرم

..........

سوآ در کنار کسی که حالا همسرش شده بود آروم قدم برمی‌داشت تا به پدرش رسید.. آخرین شخص باقی از مونده از مهمان ها

+از اینکه اومدی و همراهیم کردی ممنونم بابا

بی توجه به جونگ کوک، سوآ رو زیر نگاهش گرفت:" انجامش دادم چون خواسته ی همیشگی همسرم(مادر سوآ) قبل از مرگ بود

از حرفای پدرش بغض به گلوش چنگ انداخت و حرفی که مدت ها توی دلش دفن کرده بود رو به زبون آورد

+چرا بعد از مامان هیچوقت دوسم نداشتی و ازم متنفر بودی؟ چون مقصر مرگ مامانم؟

یا یادآوری همسر خاک شدش حلقه ی اشک توی چشماش شکل گرفت اما غرورش اجازه نمی‌داد تا اشکی بریزه

دخترش سوالی رو پرسید که جوابش رو هرروز برای خودش تکرار می‌کرد :" میدونی چرا؟.. چون هر کی تو رو دوست داشته باشه محکوم به مرگه سوآ..از اول هم نحس بودی

جا خورد.. حرفای پدرش مثل جسم سنگینی به سرش زده شد

خواست دست هاش رو جلو ببره و حرفی بزنه اما لرزشی که توی بند بند وجودش افتاده بود مانع شد

+م.. م.. ن

انگار که قدرت تکلم رو ازش گرفته باشن

نفس هاش به شماره افتاد

پدرش قبل رفتن دوباره ادامه داد :" نباید از اول هم تو ر...

با صدای جونگ کوک حرفش قطع شد

-بسه آقای کیم.. بهتره به خونتون برگردید

..........

بعد از رفتن پدرش بی صدا اشکهاش روی گونه های سرخش جاری شد

Last decisionWhere stories live. Discover now