Last Decision P7

2.7K 268 32
                                    

آخرین جملات از بین لباش بیرون اومد و چشماش بسته شد..

یک دستش رو زیر گردن و اون یکی رو زیر زانوهای سوآ گذاشت و بلندش کرد

جسم بی جونش رو محکم نگه داشته بود تا حتی احتمالی برای افتادنش وجود نداشته باشه

گام های بلندی برداشت تا زودتر به ماشینش برسه

یکی از خانم هایی که توی پوشیدن لباس به سوآ کمک کرده بود همراهیشون کرد و جلوتر اومد تا در ماشین رو باز کنه

به آهستگی روی صندلی گذاشتش و به اون دختری که همراهشون اومد اشاره کرد که بره

اما قبل از رفتنش دوباره صداش زد

-اندازه هاشو میدونید پس یه لباس جدید طراحی کنید... و یادتون نره... در شأن و منزلت فامیلی جئون

تعظیم کوتاهی کرد:" حتما قربان..پشیمون نمیشید

زیر لب خوبه ای گفت و سرش رو دوباره به سمت سوآ گرفت

روی یکی از پاهاش زانو زد تا بتونه جای راحت تری برای اون دختر شکننده توی ماشینش فراهم کنه

با انگشت اشارش موهایی که روی صورتش ریخته شده بودن رو کنار زد و زیر لب زمزمه کرد

-نمیدونستم میتونی انقدر ضعیف باشی سوآ

کلافه دستی به صورتش کشید

-باید باهات چیکار کنم..

در رو بست و ماشین رو دور زد تا خودش سوار بشه

به چهره ی بی حرکت سوآ نیم نگاهی انداخت و با دکتر شخصیش تماس گرفت

ثانیه ای نگذشت تا صدای خواب آلود اون مرد مسن رو شنید:" آقای جئون؟

-هر چه سریعتر بیا عمارت، آقای جانگ

منتظر جواب نشد و تماس رو قطع کرد

..........

به محض رسیدن از ماشین پیاده شد و دوباره سوآ رو به آغوش کشید

پله های سنگی و تراش داده شده‌ی نمای بیرونی عمارت رو به ترتیب رد کرد تا به در اصلی رسید و جلوتر در رو براش باز کردند

سویون (خدمتکار) با دیدن جونگ کوک با یه دختر توی بغلش جلوتر اومد :" الان به یکی از نگهبان هایی که بیرون از خونه ایستادند خبر میدم تا برای کمک بیاد

نزدیک پله ها شده بود اما با این حرف یکی از ابروهاشو بالا داد و سوآ رو محکمتر گرفت..لبخند کجی زد

-فکر کردی کسی غیر از من لایق لمس کردن همسرمه؟ اونم محافظای من؟

متوجه حرف جونگ کوک ‌شده بود.. به اجبار خم شد :" متأسفم ارباب

دوباره چهره ی سرد همیشگی رو گرفت

-هروقت دکتر جانگ اومد بفرستش توی اتاقم

Last decisionWhere stories live. Discover now