صبح خسته تر از همیشه چشمای پف کرده ناشی از گریه شب گذشتش رو باز کرد
اگه حق انتخاب داشت از توی رختخوابش بلند نمیشد و تا ساعت ها به سقف رنگ آمیزی شده ی اتاقش زل میزد
همون دیشب بعد از صحبت کردن با تهیونگ ایمیلی براش اومد
فکرشو نمیکرد جونگ کوک انقدر توی کاراش سریع باشه که حتی کارت دعوتنامه مراسم رو براش بفرسته
تمام نقشه هاش برای خلاصی از این وضعیت داشت به شکست منجر میشد
این عجله همه چی رو خراب میکرد
..........
بعد از گرفتن دوش مختصری حوله ای به دور خودش بست و وارد اتاق لباس های تمام مارک و گرون قیمتش شد
دلیل این خوش اخلاقی اول صبحی رو خوب میدونست
<رسیدن به یکی دیگه از خواسته های بزرگش>
..........
روبهروی آینه ی قدی بلندش ایستاد و شونه ای به موهاش زد
رژ کمرنگی به لباش کشید تا چهره ی بی روحش رو کمی متفاوت نشون بده
شلوار جذب مشکی پوشید و پیرهن نسبتا گشاد سفیدی که ترقوه هاش رو به نمایش میذاشت به تن کرد
از این تضاد رنگ خندش گرفت..دقیقا مثل تضاد خودش و جونگ کوک بود
سفید و مشکی هیچ اشتراکی با هم ندارن
مثال دیگه ای هم هست..
شب و روز..
هیچوقت نمیتونی کنار هم ببینیشون
..........
عطر مورد علاقه ی همیشگی رو به خودش زد و از پله های عمارت با آرامش خاصی پایین اومد
خدمتکار با عجله جلو اومد :" صبحانتون حاضره ارباب جوان
نیم نگاهی بهش انداخت
-اتاق همسرم آماده شده؟ نمیخوام مشکلی پیدا کنه
دستای توی هم گره زدش رو از خشم و حسادت فشار داد :" بله ارباب..ایشون مشکلی نخواهند داشت
-خوبه
با قدم های شمرده سمت میز رفت و بعد از عقب کشیدن صندلی روی اون نشست
با ژستی که اصیل زاده بودنش رو به رخ میکشید چنگال از جنس طلای خالص رو بین انگشتای کشیدش گرفت و از میوه های آماده شده مزه کرد
سویون (خدمتکار) کنار جونگ کوک ایستاد و در تلاش برای نگاه نکردن به نیمرخ جذاب اربابش سرش رو پایین انداخت :چیز دیگه ای احتیاج ندارید؟
بدون حتی نیم نگاهی با لحن سردش جواب داد
-نه میتونی بری
ESTÁS LEYENDO
Last decision
FanficLast decision : تصمیم آخر ژانر : عاشقانه - درام -انگست -جنایی -اسمات - معمایی خلاصهای از فیکشن: درد؟ کینه؟ انتقام ؟ تو نمیتونی همه رو با هم درک کنی و باهاشون بزرگ بشی چون یه بچه ی پنج ساله نیستی که پدر و مادرش رو جلوی چشماش به قتل رسوندن ...