انگشت شستش رو روی لبش که تا ثانیه ای پیش اون دختر رو بوسیده بود کشید
نمیخواست زیاده روی بکنه ولی آروم بودن جواب نمیداد
سوال های مختلفی داشت
چرا سوآ اهمیت میداد؟
چرا سعی میکنه به قول خودش کمکی کنه وقتی حتی ازش کمکی نخواسته؟
چرا اون دختر انقدر بی پرواس؟
گاهی با خودش فکر میکنه که واقعا داره کنترلش میکنه یا برعکسه
-فقط ازت خواستم توی هیچ کاری دخالت نکنی
نفس پر حرصی کشید
+جونگ کوک تو مریضی؟ انقدر سخت و عجیبه یکی نگرانت بشه و بخواد کمکت کنه؟ و اینطور جواب میدی؟
شونه هاش رو بالا انداخت
-فقط یه بوسه بود شلوغش نکن
خنده ی عصبی کرد و عقب تر رفت
چشماشو به هم فشار داد
+شاید برای تو مهم نباشه و معلومه که مهم نیست چون تعداد نفراتی که اینکار رو باهاشون کردی و حتی بیشتر پیش رفتی از دست خودت هم در رفته اما برای من مهم بود
با نفرت و ناراحتی بهش زل زد و زمزمه وار ادامه داد
+چون اولین بارم بود و قرار نبود اون رو به تو تقدیم کنم
از روی تخت بلند شد و روبهروی سوآ ایستاد
چونه ی اون رو گرفت و سرش رو بالا آورد
-هیچ اولین و آخری وجود نداره سوآ...از زمانی که وارد زندگیم شدی پاکی و معصومیتت رو تقدیم کردی چون توی دنیای من هیچ چیز به غیر از گناه و درد وجود نداره
دستشو پس زد
+من نخواستم بخشی از این دنیا باشم.. تنها یک هدف داشتم.. قاتل هیوری
دندون هاش رو به هم فشار داد و با سرش تأیید کرد
-هنوز راه طولانی در پیش داری تا بفهمی
تا چند ثانیه بینشون سکوت بود
سوآ از شدت ناراحتی چیزی برای گفتن نداشت
مگه بهش نگفته بود همه چی رو میگه ؟پس جریان چیه؟
+ ولی تو..
نذاشت ادامه بده
-من بهت گفتم همه چی رو بهت میگم و این حرفم هیچوقت از یادم نمیره اما تو هنوز آماده نیستی.. تا اون زمان صبر کن
این مرد مقابلش پر از اسرار بود
+چیزی ازم پنهان میکنی؟
نگاهش رو ازش دزدید و به میز کارش داد
-فقط منتظر بمون
+ولی..
کلافه به سمتش برگشت
YOU ARE READING
Last decision
FanfictionLast decision : تصمیم آخر ژانر : عاشقانه - درام -انگست -جنایی -اسمات - معمایی خلاصهای از فیکشن: درد؟ کینه؟ انتقام ؟ تو نمیتونی همه رو با هم درک کنی و باهاشون بزرگ بشی چون یه بچه ی پنج ساله نیستی که پدر و مادرش رو جلوی چشماش به قتل رسوندن ...