Last Decision P35

1.9K 165 30
                                    


{+اشتباه میکنی..همه چی باید تغییر پیدا کنه..به خاطر من..و یه چیزی..توی وجودم}
جمله ی آخر رو آروم گفت خیلی آرومتر از حالتی که کسی متوجه بشه
طوری که لب هاش آروم باز و بسته شدن و زمزمه وار و بدون اینکه خودش هم بشنوه اون جمله رو که حاملس و حاصل عشقشون داره توی وجودش رشد میکنه  گفت
اما چرا واقعا جرأت گفتنش رو به جونگ کوک نداشت
ترس از ناراحتی؟ امکان نداشت مطمئن بود جونگ کوک واقعا خوشحال میشه..این آرزوی تمام مدتش بود ولی نمیتونست اجازه بده چون باید اطمینان پیدا می‌کرد همه چی قراره درست پیش بره
دلیلش هم مشخص بود...یه مدت پیش و قبل از اینکه بفهمه حتی بارداره پیامک های ناشناسی شروع شد
مضمون همه ی اونا جونگ کوک بود..پیام های تکراری که می‌گفت
" وقتشه جونگ کوک رو بشناسی مطمئنم از راز های اون پسر خبر نداری کیم سوآ"
همونجا بود که دوباره بعد از مدت ها با فامیلی خودش مخاطب قرار گرفته بود
چندین بار خواست به جونگ کوک بگه ولی اون پیام ها هرروز دقیق تر میشدن و این اطمینان به وجود میومد که اون کسی که داره پیام می‌فرسته حتما یه چیزایی میدونه
به جونگ کوک و عشقش شک نداشت ولی میخواست بدونه اون موضوع چیه که انقدر مهمه چون از گذشته ی سیاه مردش هم خبر داشت ولی اون فرد ناشناس این حس رو بهش میداد که هیچکدوم از چیزایی نیست که انتظار داشته باشه

جونگ کوک به سوآ و زمزمه های آرومی که متوجه نمیشد لبخند کوچیکی زد و موهای سوآ رو پشت گوشش انداخت
احتمال میداد سوآ میخواد حرفاش مبنی بر ترک کردن همه چیز رو تکرار کنه ولی  فقط بهش حرفی  زد که لازم بود
-فقط کنارم بمون...تو تنها نقطه ضعف منی سوآ..در کنارم بمون تا قوی بمونم و دیگران نتونند از تو استفاده کنند
سرشو پایین انداخت و نفس عمیق و بی صدایی کشید
لباس هاش با خون افرادی که حتی نمیدونست کدومشونه آغشته شده بود و بهش حس مزخرفی رو میدادن
انگشت اشاره اش رو روی لکه ی نیمه بزرگ روی پیرهنش کشید و بدون نگاه کردن به چشم هایی که قدرتمند بودن ازش ساطع میشد لب هاش رو برای جمله ای باز کرد
+میبینی؟ ادامه دادن اینکار همینقدر ترسناکه
پوزخندی زد
+همینطور که امروز خون دیگران روی لباسم ریخته دفعه ی دیگه خون خودم..
با هشدار جدی جونگ کوک که بهش می‌فهموند ادامه نده سکوت کرد
بازوهای باریک دختر رو بین انگشتاش گرفت و مجبورش کرد به چشماش نگاه کنه
میخواست دقیقا به اون دو تا دایره‌ی کوچیک خیره بشه و همه چی رو از داخلش بفهمه
-میخوای چیکار کنم؟ بکشم کنار و تموم؟ فکر میکنی به همین راحتی تموم میشه؟
سوآ روی زانوهاش روی تخت نشست و با کشیدن خودش سمت جونگ کوک کاملا مقابلش قرار گرفت و دستاشو دور گردنش حلقه کرد
با انگشت شستش آروم شروع به نوازش گردن مردش کرد
+من فقط ترسیدم جونگ کوک..تو نمیتونی بهم اطمینان بدی از این به بعد در امنیتم میتونی؟..تو خودت اصرار میکنی بچه میخوای اما میتونی ایندفعه به جای مراقبت از یه نفر از پس دو نفر بربیای؟! به منم یکم حق بده و درکم کن..هرروز که از این در بیرون بری باید تا وقتی برگردی استرس اینو داشته باشم که برمیگردی یا نه
جونگ کوک خسته از حرف هایی که جوابی براش نداشت دستی روی چشماش کشید
-میتونم نگرانی هاتو بفهمم سوآ حتی اگه به زبونشون نياری اما ازت میخوام تو هم درکم کنی..میگی که تمومش کنم ولی نمیگی که چطوری..اگه ایده ای داری بگو ولی بهم فشار نیار برای چیزی که کاملا از کنترلم خارجه..درمورد داشتن یه بچه هم جدی ام چون به این خوشحالی توی زندگی مزخرفم نیاز دارم

Last decisionWhere stories live. Discover now