Chapter Thirty Four

916 76 29
                                    

جنی

"خب لیسا قراره تورو به صنعت تجارت معرفی کنیم. ختم کلام، اوکی؟"

لیسا سرشو تکون داد" چشم اوما"

"امیدوارم همتون با اغوش باز ازش استقبال کنید"

"حتما" چهیونگ بالبخند گفت.

داریم با خانواده‌اش شام میخوریم، امشب شب آخرمون تو خونه لیساست و حسم میگه قراره خوش بگذره.

"جنی حدس میزنم دیگه لیسا منشیت نباشه، اميدوارم از نظرت اشکالی نداشته باشه؟" پدر لیسا ازم پرسید.

بعله دیگه لیسا منشی من نیست. فردا دوباره به کمپانی برمیگردم. یه ماهی میشه سرکار نرفتم. دلم واس لیسا بعنوان منشیم تنگ میشه‌. " این چه حرفیه، مشکلی نیست پدر"

"اپا صدام کن"

سرم رو تکون دادم، تو‌کونم عروسیه. "اوکی اپا"

"شنیدم کیم تهیونگ بعنوان منشیت درخواست کار داده،
قضیه اون مرده چیه؟ "

" اهم " داهیون سرفه ساختگی کرد. و یه لیوان اب خورد."عذر میخوام". گفت و به من نگاه کرد.

با شنیدن اون حرف اخم کردم، تهیونگ چه غلطی کرده؟ روحمم ازین قضیه خبر ندار‌ه‌‌. " نمیدونم قضیه چیه اپا"

"خب من شنیدم تهیونگ میخواد با تو باشه، اون خاطرخواهته نه؟" ابروهاشو بالاانداخت. سرمو به نشونه منفی تکون دادم.

"این قضیه مال خیلی وقت پیشه، فکر نکنم قبولش کنم. راستش الان میخوام تنهایی کار کنم‌."

لعنتی لیسا پدرمو درمیاره، قسم میخورم روحمم ازش خبر نداشت چون به کمپانی سر نزدم. مگه تهیونگ عوضى کم بلا سرمون اورده، بعدا به هالمونی میگم.

به لیسا نگاه کردم که داشت تو‌ سکوت غداشو ميخورد، اوه گاد یعنی بخاطر تنگ تنگ از دستم عصبانیه؟

"فکر کنم لیسا اونقدر کارش خوب بوده که نمیتونی جایگزینی براش پیدا کنی." اره اپا، تازه کارش تو تخت هم حرف نداره. وایسا ببینم الان چه زری زدم؟

"ها ها، اره" به طرز ضایعی گفتم. بایدم ضایع باشه.

شام در سکوت تموم شد، حالا همه چی قراره دیوونه کننده باشه.

لیسا هنوز داره ازم دوری میکنه. چطور برم نزدیکش؟ یادتون ک نرفته جیسو هنوز سر و مر وگنده اس. همین چند دقیقه پیش همه چی بینمون خوب بود تا اینکه این اتفاق افتاد‌. چیزم دهن تهیونگ. واقعا قراره بینمون رو خراب کنه. تو عمرم اون عوضی رو ندیدم چطور میتونه واس کمپانی درخواست کار بده؟ عمرا قبول کنم اونم بعد از اون بلایی که سرمون اورد.

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now