Chapter six

1.7K 152 13
                                    

جنى

از دفترم بيرون اومدم، مثل هميشه باز من و منشيم دعوامون شد، لعنت بهش

راستش وقتى درمورد كار باشه اوكيه، درمقايسه با منشى هاى قبليم، تنها كسيه كه كارش عاليه. تو مديريت مهارت داره و لازم نيست كارش رو هميشه چك كنم.

مشكل اخلاقشه، از كجا اين جرأتو پيدا كرده كه برينه به حالم؟ قسم ميخورم هروز ميخوام بكشمش، فقط داره حالمو بدتر بدتر ميكنه...

باورم نميشه كه يه وان نايت استند باهاش داشتم!

درمورد چه فاكى دارم حرف ميزنم؟
اه بيخيال

اه كشيدمو وارد خونه شدم، عجيبه هيچكس خونه نيست. بيخيال فكرام شدمو رو كاناپه نشستم. لعنت بهت منشى، اخراجش كنم؟ باورم نميشه چند لحظه پيش اون كارو باهام كرد.

_____

بهم زل زده، چند ثانيه طول كشيد تا متوجه شدم دقيقا چيكار كرد.

خونم داشت به جوش ميومد.

زدمش و هلش دادم."آى بميرى!"

چشاش گشاد شد، معلومه تازه به خودش اومده.

دستشو جلوى دهنش گرفت" اوه معذرت ميخوام...خداى من..."

"اين چه غلطى بود كردى؟" خيلى شخميه همه چى...

"فقط سعى كردم ساكتت كنم!" حين بلند شدن گفت.

به بازوش زدم."اينجورى يه نفرو ساكت ميكنى؟باورم نميشه!!"

"آيش...حالا انگار تو هم خوشت نيومد..." زير لب با خودش گفت.

"مانوبان نه!خوشم نيومد!" انكار كردم، وات د فاك؟

چرا اصلا از بوسيدنش خوشم بياد؟ ازم سواستفاده كرد! اصلا دلم ميخواد همين الان بكشمش.

"انكار نكن رئيس، حتى يه شبو باهام گذروندى."نيشخند زد.

دندونامو رو هم فشار دادم، چجورى بحثشو باز ميكنه اصلا؟ نميخوام الان درموردش حرف بزنم. "اونموقع مست بودم!"

"بودى يا نبود بازم بهرحال..."

جلوى حرفاشو گرفتم" اين چرت و پرتا رو تموم كن، فقط يه شبه كوفتى بود. ميشه فراموشش كنى؟"

هيچ حرفى ازش درنيومد، بنظر مياد شوكه شده.

"و احمق دارم ميرم خونه، با تهيونگ نميرم." گفتمو دوباره به حال خودش ولش كردمو ازونجا رفتم. بهش قبلتر گفته بودم چه كارايي بكنه برا امروز و فك نكنم با رفتنم مشكلى پيش بياد.

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now