Chapter eleven

1.6K 174 13
                                    


فتوتيزر به اين فاكينگى كى ديده هان كى ديده؟....
(از ديشبه هنوز دارم عر ميزنمT_T)

____

ليسا

احساس اينكه رئيسم دازه به بوسه هام جواب ميده يه يه شور داغى به بدنم داره ميده. واقعا ميخواستم هر اينچش رو بچشم. شايد هنوز مستم؟ نميدونم. فقط دارم ميبوسمش جورى كه اصلا نميتونم ازش سير شم.

هنوز قانع نيستم پس سعى كردم زبونم رو وارد دهنش كنم و به طرز غافلگيرانه اى اجازه داد. وقتى زبونم به نوك زبونش خورد يه ناله اروم تو دهنم كرد، ناله هاش يه موسيقى شيرين برا گوشامه.

و يكم بعدتر شروع به حركت دادنه زبونش كرد كه باعث شد بيشتر بدنم گرم بشه. اين دختر داره ديوونم ميكنه. احساس محشرى داره، زبونش رو زبونم، مزه بهشتى ميده.

وقتى نفس كم اورديم از هم جدا شديم. نگاه چشميمون رو قطع نكردم، ميشد از چشاش نياز و خواستن رو ديد.

و بعد پتو رو از روى بدنش كشيدم كنار، اولش مقاومت كرد ولى من زورم زياده. حالا ميتونم بدن جذابش رو ببينم. فقط سوتين و شرت جينش رو پوشيده بود. ايندفعه پوستش رو روى پوستم حس ميكردم و بيشتر از قبل گرمم شد.

لبهاش رو بوسيدم،دوباره. ولى با عطش و اشتياق بيشتر.  لبخند زدم چون جلوم رو نگرفت. و راستش دستاش رو روى بدنم حركت داد.

بدن حساسى دارم و با لمس هاش به خودم لرزيدم.لعنتى رئيسم بدجور خوبه. بوسه اش و لمساش تموم انرزى بدنمو ازم گرفت. نميدونم چرا همچين احساسى دارم، خيلى عجيبه

نميتونم حساب كنم چند دفعه بوسيديم،نفس كشيديم، و دوباره بوسيديم.

هردومون وقتى صداى در رو شنيديم دست برداشتيم. به همديگه زل زديم، و حالا فهميدم چيكار داريم ميكنيم.

"بايد بس كنيم." همونطور كه نفس نفس ميزد گفت. يهو نگاهم به سينه اش افتاد، كوه هاى بزرگش نزديك ميشن و دوباره عقب ميرن. اوكه اين يكى خيلى هات بود

به بازوم زد."منحرف"

گذاشتم بشينه ولى قبل ازينكه بلند شه يه بار ديگه لبهاش رو بوسيدم كه اونم جواب داد. روى تخت دراز كشيده موندم. بوش هنوز اينجاست ، و منم عاشقم بوشم.

جنى

بلند شدم و سعى كردم بفهمم چى شد.

"واقعا گذاشتم اون اتفاق بيفته؟ چرا نميتونم جلوش رو بگيرم؟ چرا انگار جذاب ترين دختر دنياست؟

"جنى-يا، درو باز كن." صداى ايرين رو پشت در شنيدم.خنگه چون در اصن قفل نيست.

دنبال لباس گشتم و خوشبختانه يكى روى زمين پيدا كردم، سريع پوشيدمش.

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now