Chapter Twenty Four

1.1K 111 38
                                    


ليسا

"اونى بيدار شو." سانا اروم رو صورتم زد.

"فقط پنج دقيقه." غرولند كردم. هنوز واسه سركار رفتن خيلى زوده.

"اونى گفتم بيدار شو، جنى بيرون منتظرته."

ناخودآگاه بلند شدم."جون من؟اوه ماى گاد اون اينجاست؟"

اون چرا اينجا اومده؟ تو دفترش ميتونستيم همو ببينيم، منو باش كه فكر ميكردم عوضى خانم داره ناديده ام ميگيره.

"شوخى كردم، راستش اون اينجا نيست. با خودم گفتم بهترين راه بيدار كردنت همينه، و واقعا هم بود." كلى خنديد و از اتاقم بيرون رفت.

"چيزم دهنت سانا!" داد زدم ولى هنوز ميتونستم صداى خنده هاشو بشنوم. باورم نميشه واسه بيدار كردنم از جنى استفاده كرد.

يه روز كاريه ديگه. دوباره قراره به دره جهنم برم، خب راستش جهنم واقعى كه نه، فقط اينجوريه كه تو دفتر زياد حس خوب بودن نميكنم. بعد ازون اتفاق تو اسانسور و بعدم تو دفترش، شروع به ناديده گرفتنم كرد، يه هفته ى كيريه تموم!

تو دفتر سرم داد نميزنه، ساكت ميمونه. نميدونم چرا و بدجور ازين كارش متنفرم.

رفتم پايين تا صبحونه بخورم ولى يه نفر تو اتاق نشيمن ديدم.

چه يونگ بود. واو اون اينجا چيكار ميكنه؟ خونه اونام تو همين منطقه اس البته. به طرفش رفتم و ديدم داشت كتاب انجيل رو ميخوند، اوه..

صب كن! چى؟؟ انجيل؟؟

چشمامو ماليدم تا دوباره چك كنم ببينم داره ميخونتش يا نه. اوه ماى گاد، واقعيه، توهم نزدم.

"پارك چه يونگ؟" بهم نگاه كرد و يه لبخند معصومانه زد.

"صبح بخير لاليسا." مودبانه گفت. نكنه چيزى خورده حالش خوش نيس؟

"تو اينجا چيكار ميكنى؟"

ابروشو بالا انداخت و كتاب رو روى كابينت گذاشت."چرا؟ مگه حق ندارم بيام؟"

"خب نه راستش، فقط شوكه شدم كه اين وقت صبح اينجا ديدمت و داشتى انجيل ميخوندى." سرمو تكون دادم."عجيب بود.چه اتفاقى برات افتاده؟"

"خب حقيقتش اومدم اينجا تا بهت خبر بدم.." اه كشيد."ميخوام از جيسو درخواست كنم باهام قرار بزاره."

چشام از حدقه زد بيرون."چى؟"

"از جيسو دارم درخواست قرار ميكنم."

"اوه خداى من چئنگ بالاخرههه!!" بغلش كردم."بالاخره برا خودت يكيو پيدا كردى!"

"وايى اره." لبخند بزرگى زد. اوه گاش امروز واقعا يه چيزيش هستا. چه بلايى سرش اومده؟

"جيسو گفتش كه از دختراى معصوم خوشش مياد، منم دارم تلاش ميكنم يه دختر معصوم باشم. ميدونى چيه، تازه بهم گفته بود از ادماى مسئوليت پذير خوشش مياد پس منم هروز هواشو داشتم. خودم و همه چيو درست و اصلاح كردم. ديگه به بار نميرم و با كسى هم لاس نميزنم! همينطور روزى سه وقت انجيل ميخونم، و سعى ميكنم ديگه فحش هم ندم."

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now