Chapter Sixteen

1.3K 129 28
                                    


جيسو

هممون ساكت مونديم وسعى كرديم بفهميم چه اتفاقى داخل كمد بزرگ داره ميفته.

"چرا هيچى نميتونم بشنوم؟ دارن همو ميبوسن؟" چهيونگ از بقيه پرسيد.

بهش نگاه كردم."اگه نبوسن چى؟"

"اگه همين الانشم رفتن تو كارش چى؟" جواب داد.

چشام با جوابش گشاد شد."فكر كردم تو معصومى."

به خودش اشاره كرد"من؟ معصوم؟" سرمو بالا پايين كردم.
"كيم محض اطلاعت بگم ، اون شبى كه انجامش داديم اونى كه تاپ بود من بودم،يادت نمياد؟" همينكه اين حرفو زد صورتم قرمز شد.وات د فاك.

"وايى خدا، جيسو لو رفتى!" سولگى داد زد كه باعث شد همه بخندن.

"خفه شين! همتون، ميشه تمركزمونو رو اون دو نفرى كه الان داخلن بزاريم؟ چون هنوزم بدجور ساكتن." گفتمو سعى كردم جلوى حرف زدنشون درمورد 'اون' رو بگيرم.

"فك كنم دوباره باهم بحثشون شده."

"از امروز صبح دارن همش همديگه رو ناديده ميگيرن"

"بخاطره تهيونگه."

باهم غر زدن، باهاشون موافقم.

ولى چهيونگ مخالفمونه."اگه همين الانشم دارن همو ميبوسن چى؟"

"ببين چهيونگ، اونا باهم رابطه دارن ولى عاشق دعوا كردنن،اوكه؟ اگه يكيشون زده باشه اونيكيو ناكار كرده باشه چى؟" ايرين رو ميل خودشو ولو كرد.

حق با اونه. همه دعواهاشونو ديديم. بحثاشون و ناز كردنا، بعضى وقتا شك ميكنم واقعا باهم يه كاپلن، چون وقتى دعوا ميكنن ميخوان همو بكشن، ولى ناه، همديگه رو عين چى ميبوسن ، فك كنم واقعا باهمن.

يهو يه صداى ضربه از داخل شنيديم.

"شت" همه باهم گفتيم."ياه!اونى! بايد الان درشو باز كنيم! اگه خواهرم ليسا رو به كشتن بده چى؟" داهيون شونه هامو تكون داد.واو، بيشتر نگرانه ليساس تا خواهرش.

چهيونگ اروم به پشتش زد."مثبت فكر كن داهيون. شايد خواهرت زيادى ديوونشه و رو پاهاى ليسا نشسته و دستاشو دور بدنش قفل كرده."

"هى چهيونگ چى دارى به داهيون ميگى؟ اون معصومه هنو." جوى از پشت داهيونو بغل كرد. اينا ديگه از كجا اومدن بابا

‎*تق*

"فاكکک." هممون فحش داديم چون صداى ضربه ديگه اى شنيديم. قلبم يهو شروع به تند زدن كرد.

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now