Chapter Twenty Seven

1.2K 100 56
                                    

ليس

"یاه. لالیسا."

"یاه, پارک چهیونگ."یکی از ابروهامو بالا انداختم.

واو. عجیبه که اینجا تو گلفروشی میبینمش و حدس بزن چی؟ دیگه انجیل دستش نیس.

"چه اتفاقی واس اون دختر کلیسا افتاد؟" دختره رو تو خونه ام ندیدم. ندیدم باز انجیل بخونه ,یعنی چه بلایی سرش اومده ؟

بهم نگاه کرد و نیشخند زد." تموم شد دیگه خبری از دختر كليسا نیس"

خندیدم, میدونستم!"چهیونگ و چه به این کارها."

هردومون گلهامون رو گرفتیم , لابد چهیونگ میخواد اونارو به جیسو بده , حقیقتش واسم مهم نیس فقط باید این گل هارو به جنی بدم.

همونطور که جنی گفت, امروز باهاش میرم سرقرار. تازه به محل عکسبرداری رسوندمش چون مجله سرگرمی میخواد عکسشو بزاره, پس تصمیم گرفتم واسش گل بخرم تا خوشحال بشه. گایز, خودم میدونم زیادی شیرینم لازم نیس بهم بگین.

به محل عکسبرداری رسیدم خوبیش اینه الان وقت استراحته.

"هی."

جنی به سمتم برگشت و وقتی گل هارو دید لبخند زد . همون چیزی که میخواستم.

لبخندش باعث میشه ضعف کنم از یه طرفم خوشحالم میکنه . تقریبا یادم رفت درد دارم , اره درسته اون پایین . تعجبی هم نداره ما دیشب کل شیشه کره بادوم زمینی رو خالی کردیم.

"هی." در جواب گفت و گل هارو بو کرد.

بغلش کردم."حدس میزنم جوابت بله هست؟"

جنی اذیتم کرد. "نه." و گل هارو کنار گذاشت داره واس عکس بعدی اماده میشه.

به این پرروییش خندیدم, دیشب به طور غیر منتظره ای به اتاقم اومد و خواست باهام بخوابه, الان میخواد ناز کنه واسم؟ مسته یا چی؟

به نگاه کردن بهش ادامه دادم تا اینکه دکمه های بلوزشو باز کرد.

"داری به چی نگاه میکنی؟ صورتتو برگردون یالا, به من نگاه نکن."یکی از ابروهاشو بالا انداخت.

دهنم باز موند, نمیتونم باورش کنم .ولی کاری که گفته بود رو کردم. الان داره لباساشو عوض میکنه.

"کارم تموم شد." برگشتم و بهش نگاه کردم لعنت بهش خیلی خوشگله!

"میرم واسه عکس بعدی, باهام مصاحبه هم میکنن, دنبالم نیا. همینجا بمون و وسایلمو مرتب کن."

به لباساش خیره شدم چطور میتونه هم انقدر سکسی باشه هم پرفکت؟

"هی"

خیلی هاته من دارم ..

"یاه"

با صداش فریادش به خودم اومدم "جـ-جانم؟"

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now