Chapter Twenty One

1.7K 122 65
                                    


ليسا

اينجا به طور فاكينگى گرمه. تا جايى كه يادمه يه كولر اينجا داشتيم. خراب شده؟

براى هزارمين بار دما رو پايينتر اوردم ولى لعنتى اينجا داره گرمتر و گرمتر ميشه.

به جنى نگاه كردم و ديدم داره عرقشو خشك ميكنه، اونم احساس گرما داره ميكنه؟ فاك اين يه چيزى بدتر از گرماعه.

جنى از روى مبل بلند شد و رفت دستشويى. همونطور كه عرقمو پاك كردم دوباره اه كشيدم. يك ساعت ميشه اينجا اومديم ولى حتى يه كلمه هم باهم حرف نزديم. هنوز داره ناديدم ميگيره. به مينا حسوديش شده؟ پوف، امكان نداره

روى مبل نشستم و جنى رو ديدم كه از دسشويى بيرون اومد. با ديدن پاهاش فضا گرمتر شد برام. بيژامه هاشو دراورده؟

ابروهام اخم كردم."اصن شلواركى چيزى هم ميپوشى؟"

سرشو تكون داد."اره،ولى فقط ورزشى(ازونا كه تنگن و دوچرخه سوارا ميپوشن معمولا)."

چشام گشاد شد، بلوز خوابش رو بالا برد و شلوارك ورزشيش رو بهم نشون داد، لعنتى ميتونستم قشنگ باسن مباركش رو ببينم! وات د فاك جنى كيم شايد بخوام فشارش بدم!

سريع نگاهمو ازش برگردوندم. يه لحظه ديدم تار شد. چرا يه همچين احساس گرمايى دارم حس ميكنم؟

خودمو باد زدم.اينجا واقعا گرمه، چندتا از دكمه هام رو باز كردم. برام مهم نيس جنى ببينه يا نه، قضيه اينه كه اينجا واقعا گرمه.

نگاش كردم و ديدم داره نگام ميكنه، خيسه عرقه، ما چه مرگمونه؟ چرا همچين احساسى داريم؟

متوجه شدم كه ميخواد چيزى بپرسه پس بهم نزديكتر شد. اوه جنى نه، اينكارو نكن وگرنه...

به طور تصادفى جلوم ليز خورد چشام يهو به طرفش برگشت و گرفتمش. دستام رو كمرش بود درحالى كه دستاى اون رو شونه ام.

همين الان متوجه شدم كه بوى جنى بدجور اعتياداوره، بوى گل تازه ميده.

سعى كرد كه خودشو جدا كنه ولى به خودم نزديكترش كردم. صورت هامون فقط چند اينچ از هم فاصله داشت.
"منوبان،ولم كن."

سعى كرد بلند شد ولى اخرش افتاد روم چون نميذاشتم بره. نميدونم دارم چيكار ميكنم.

"بزار برم! وگرنه ممكنه بلايى سرت بيارم!-اومف..."

تنها راهي كه ميشه گرما رو كمتر كرد اينه.

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now