Chapter nine

1.6K 211 14
                                    



ليسا

دوستاى رئيسم واقعا گشتن باهاشون سرگرم كنندس، باهات جورى رفتار ميكنن كه انگار سالهاست همديگه رو ميشناسين. خوشحالم كه باهاشونم، حتى چهيونگ. ولى بعضى وقتا كه من و رئيسم رو سر به سر ميذاشتن معذب ميشدم.

دير وقت بود ولى بيرون تو كلبه بودم و از منظره دريا و ماه لذت ميبردم. همه جز من خواب بودن.

نميتونستم بخوابم چون راستش هم اتاقيم چهيونگه. همچينم با صداى بلند خروپف ميكنه چجورى بخوابم اخه؟

مزه ى بير(يه نوع نوشيدنى) باعث ميشه احساس گرما بكنم، يجورايى خوبه، بايد خودمو مجبور كنم تا بخوابم.

وقتى صداى قدماى يه نفرو شنيدم دست از نوشيدن برداشتم. برگشتم و رئيس عوضيم رو ديدم كه اونجا بود. هم من و هم اون سوپرايز شده بوديم.

شايد چون نميخواست احساس تنهايى بكنم اومد و كنارم نشست.

هردومون تو سكوت بوديم. نميخواستم پيشش معذب باشم پس سكوتو اول شكستم.

"يكم نوشيدنى ميخواى رئيس؟" بهش يه بطرى تعارف كردمو بدون درنگ قبول كرد.

"خوابت نميبره؟" پرسيد و يكم از نوشيدنيشو خورد. سرمو به نشونه تاييد بالا پايين كردم.

اه كشيد و بهم نگاه كرد"راستى، بابت دوستام معذرت ميخوام، همش دارن سربه سرمون ميزارن."

لبخند زدم. همينطور بود. وقتى شروع ميكردن به اذيت كردنمون ديگه نميتونستى جلوشونو بگيرى. چرا فكر ميكنن من و رئيسم باهم رابطه داريم؟ "اشكالى نداره رئيس"

"انقد بهم نگو رئيس، الان تو دفتركارمون نيستيم."

سرمو براش خم كردم." پس چى صداتون بزنم؟"

"جنى، فقط بگو جنى" بهم خيره نگاه كرد كه باعث شد اب دهنمو قورت بدم، نگاهش باعث ميشد معذب بشم.

"انقد بهم زل نزن جنى، يوقت جدى جدى باورم ميشن ازم خوشت مياد" سربه سرش گذاشتمو سريع نگاهشو ازم برداشت.

"ببخشيد، تو فكرام غرق شده بودم." يه سرفه مصنوعى كرد. لبخند دندون نمايى بهش زدم. يادم اومد چجورى داشت بهم خيره نگاه ميكرد، راستش به خودم نه ، به شكمم.

"و چى باعث شده فكر كنى ازت خوشم مياد؟ عمراً " دوباره داره عوضى بازى درمياره.

خنديدم."چى باعث شده؟ داشتى به شكمم زل ميزدى، از من خوشت مياد، رو صورتت نوشته."


Busan | Jenlisa Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt