Chapter Twenty

1.3K 135 111
                                    


جنى

درحال حاضر خونه رزى ايم. ازونجايى كه خانوادش استراليان هيچكى اينجا زندگى نميكنه. همينطور شنيدم ليسا و رزى دوران دانشجويى اينجا زندگى ميكردن، واقعا بست فرند همن.

تصميم گرفتيم قبل از بيرون رفتن استراحت كنيم. جدا اينكه همه بچها اينجا باهامون بودن هنوز تو مخم نميرفت. پس يه كتاب خوندم و روى مبل دراز كشيدم تا حالم جا بياد، بقيه تو اتاق هاشون لباساشونو مرتب ميكردن.

اوه حدس بزنين چى؟ من و منشيم تو يه اتاقيم.خنده دار نيست؟ اولش اعتراض كردم ولى به خودشون زحمت ندادن بهم گوش بدن،پس چاره ديگه اى نداشتم.

وقتى درحال خوندن بودم متوجه نشدم ليسا داشت بطرفم ميومد و يهويى روم دراز كشيد و جورى بغلم كرد كه انگار قرار بود بميرم.

"وات د فاك ليسا؟ كلى مبل خالى هست." سرش داد زدم چون سنگين بود و منم درحال مطالعه بودم.

"نه تو نرمترى. فقط اينجا ميخوام دراز بكشم." مثل يه بچه گفت و سفتر بغلم كرد.

چشامو چرخوندم."دارم كتاب ميخونم ليسا."

"ميتونى وقتى دارم بغلت ميكنم بخونى."

"عاه نه."

لبخند زد و تو چشام نگاه كرد."چيه؟" پرسيدم و يهو بهم نزديك شد و يه پك رو لبهام گذاشت.

"فـ-فاك چرا منو بوسيدى؟ مگه نگفتم واسه خودت همينجورى منو نبوس؟" با كتاب اروم به بازوش زدم.

دوباره منو بوسيد كه باعث شد غافلگير شم."همون ادمى كه ديروز منو بوسيد داره اين حرفو ميزنه."

اوه نه، اين اصلا خوب نيست، داره باهام لاس ميزنه؟ "فقط داشتم سعى ميكردم ساكتت كنم."

"اينجورى ادمارو ساكت ميكنى؟ پس اون شبى كنار ساحل چى؟" نيشخند زد.اى خدا جنى گول نيشخندش رو نخور، فكر كن!

"اونموقع مست بودم خودت ميدونى." دليلم رو قبول كن عوضى وگرنه اخراجت ميكنم.

اداى شوكه شده هارو دراورد."اوكه پس اون شبى تو آلونك چى؟"

"مريض بودم ليسا."

"لعنتى چرا انقد بهانه دارى؟ قبول كن ديگه عاشق لبهامى." فك كنم اره؟ شوخى ميكنم، چرا عاشقشون باشم؟ پسر من از همون اول ازت بدم ميومد.

سرمو تكون دادم."نه!"

"بزار ببينيم هنوزم جواب ميدى بهشون..." به لبهام نگاه كرد."نه مريضى نه مست."

و يهو لبهاشو رو لبهام كه باعث شد غافلگير شم. همينطور كه لبهاشو رو لبهام حس كردم سريع چشامو بستم.

كتابم از دستم افتاد و دستامو دور گردنش گذاشتم.

همونطور كه همراه با اون لب هام رو حركت دادم بوسه مون پرحرارت تر شد. از خود بيخودم كرده بود، چجورى ميتونه اينكارو باهام كنه؟

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now