Chapter one

3.5K 227 39
                                    

ليسا

"پس اين ايدل اونى تون كجاس؟ خسته شدم كه" سر داداششم و ابجيم غر زدم.

"ياه، اونى ، قسم ميخورم وقتى ببينيش عاشقش ميشى"سانا گفت.

سانا ابجى كوچيكترمه و راستش ازش متنفرم، داداششم هم همينطور ازون هم متنفرم.

"ايدل اونى خيلى جذابه" جونگكوک وسط حرف پريد.

چشامو براشون چرخوندم، از وقتى از بوسان برگشتم همينجورى يه دم دارن ازين ايدل اونى شون تعريف ميكنن. اصن پشيمونم ازينكه برا درس رفتم بوسان پشيمونم.لعنتى ، اون جايگاه من به عنوان بزرگترشون رو وقتى اونجا بودم تصاحب كرده.

"جونگكوک مطمئنى ايدل اونى مياد؟" سانا سر جونگكوك غر زد.

سرمو تكون دادم. اصن اين دختره چي داره حالا، همين كه ببينمش ميكشمش عوضى جاى منو گرفته.

'دلم برا ايدل اونى تنگ شده'
'مياد پيشمون؟'
'دلم واسه وقت گذروندن باهاش تنگ شده'
'دلم ميخواد با ايدل اونى هم برقصم'

ريدم به اون ايدل اونى تون بابا. از وقتى اومدم همش حرف ازونه.

يه هفته اى ميشه كه از بوسان برگشتمو درسمو تموم كردم و دنبال كارم. حقيقتش نيازى به كار پيدا كردن ندارم چون خانوادم خودشون صاحب يه كمپانى ان، ولى خب ميخوام خودمو به چالش بكشم. ميخوام تو كمپانى هاى ديگه كار كنم. راستش دو ساعت بعد بايد برم سر مصاحبه ام.ولى خب نميتونم خانوادم رو همينجورى بدون اينكه ايدل اوني شون رو ببينم بزارم برم.

ميگن كه چند دقيقه ديگه يه سر مياد اينجا و بعدش برميگرده ميره سركارش. پووفف، اميدوارم هيچوقت نياد.

به حال خودشون گذاشتمشون تا هرچقد ميخوان درمورد ايدل اونى شون حرف بزن. اصن چرا انقد برا ابجى و داداشم انقد مهمه؟ حالم ازش بهم ميخوره.

"گايز!ببخشيد كه دير كردم"

و اونجا از دور زنى رو ديدم كه وايساده بودى كت رسمى پوشيده بود. لاغره و  . با اينكه يه خانومه شاغله ولى هنوز فوق العاده جذاب بنظر ميرسه. چى؟ چه زرى دارم ميزنم من؟

"ايدل اونـى" سانا با جيغ به طرفش دويد. ها پس تويى!..."

تصميم داشتم سرش غر بزنم ولى همينكه داشتم نزديكتر ميشدم بهش فهميدم كه ميشناسمش!

اون؟!

به طرفم نگاه كرد ولى من سريع نگاهمو ازش دزديدم و به يه طرف ديگه برگشتم. اون اينجا چه غلطي ميكنه؟

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now