Chapter Thirty

1.1K 96 163
                                    


جنی

"صبح بخير همگى، ما اينجا جمع شديم كه درمورد ادغام ور ور ور ور.." اين تموم چيزى كه شنيدم. باورتون ميشه؟
با اينكه وقت شام بود بازم بهرحال تو جلسه شركت كردم.

و بدتر از همه اينكه جينوو كنار ليسا نشسته بود ينى چى اخه عوضيا  كه چى مثلا... ميدونم كه فقط چيدمان مسخره صندلى ها بوده ولى اخه ترتيبه نايون،من، جينوو، ليسا، سانا و جونگكوك واقعا ترتيب قابل قبولى نيست.

فقط چون دير اومدم نميتونم كنار ليسا بشينم؟ چه گها

خواهرم داهيون هم اين اطراف نبود، شايد بخاطر مدرسه سرش شلوغه چون عضو شوراى مدرسه هم هست ، خودش كه ميگفت يه مراسمى تو مدرسه دارن ديگه مطمئن نيستم..

تصميم رو گرفته بودم، نامزديشون رو بعدا بهم ميزنم، الان نه. پسر پدر من يه شخص واقعا قدرتمنده و سر چيزى شوخى نداره و الان وقت مناسبى نيست. ولى من براى ليسا تلاشمو ميكنم، تنها چيزى كه ميخوام اينه كه پيشم باشه. بهرحال ما حتى هنوز رسما باهم نبوديم حالا اين اتفاق بايد بيفته؟ كسى چه ميدونه شايد اونم واسه من تلاششو بكنه.

بايد قبل كره بادوم زمينى بهش بله رو ميگفتم..

از دوستام هم بايد كمك ميگيرم. همونطور كه ميبينيد گفتن همچين چيزى به پدرم اصلا راحت نيست، اينكه من ميخوام با يه دختر باشم، اون به هيچ عنوان همچين روابطى رو قبول نميكنه.

اره درست خوندين، اون به شدت مخالف روابط و ازدواج هاى همجنسگرا هاست.

و واسه همين بايد درست برنامه ريزى كنم و عجله نكنم. از نظر خودم مطمئنم دوباره ليسا رو بدست ميارم، و اصلا برام مهم نيست چيزى كه الان دارمو از دست بدم حتى با اينمه بابتشون سخت تلاش كردم. حاضرم بخاطرش همه چيزمو بدم.

و فكر نكنم ليسا هم الان كارى بكنه. تموم طول جلسه ساكت بوده. مطمئنم از الان ميدونه كه قراره با برادرم ازدواج كنه. ولى اعتراف ميكنم ازينكه بعد از فهميدن اين قضيه باهام حرفى نزد نااميد شدم خيلى. سعى كردم بهش زنگ بزنم ولى جواب تماسهام رو نميداد، اه چقدر دلم ميخواد كاش ميتونستم باهاش فرار كنم ازينجا.

"و حالا، بهتون معرفى ميكنـ-..."

سرفه كردم."ببخشيد من بايد برم دستشويى." گفتم و ازونجا بيرون اومدم.

معلومه كه نميزارم باهم عروسى كنن ولى نميتونم هم اونجا بشينم و به اين خبر كه قراره باهم نامزد كنن گوش بدم.حتى از فكر كردن بهش هم متنفرم.

واسه عوض كردن حالم به بارى كه نزديكيا بود رفتم، فكر كنم به يكم مزه الكل نياز دارم.

الكل روم تاثير گذاشته بود، به اينكه چه اتفاقى داره ميفته فكر كردم. ليسا پاى من واميسته؟

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now