Chapter ten

1.5K 131 17
                                    



ليسا

وقتى به در اتاقش رسيديم هنوز هيچكدوممون جرات حرف نداشت، ولى برگشت طرفم و بهم نگاه كرد.دهنش رو جورى كه انگار ميخواست يه چيزى بگه باز كرد ولى دوباره بستش. خيره نگاش كردمو اونم همينكارو كرد.

يك قدم به طرفش برداشتم كه باعث شد اونم يه قدم به عقب برداره، همينجورى به طرفش قدم برداشتم تا اينكه پشتش در رو لمس كرد.

نگاهشو ازم دزديد ولى دستم رو پشت گردنش گذاشتم تا مجبورش كنم دوباره نگام كنه. و بدونه هيچ اجازه اى محكم لبهاشو بوسيدم.

قبلتر جلوى خودمو گرفتم. لبهاش بدجور داشتن منو به سمتش ميكشوندن. از اوقتى كه تو كلبه بوديم تا الان داشتم تموم تلاشمو ميكردم خودمو نگه دارم.

ولى الان ديگه نميتونم خودمو كنترل كنم. شايدم بخاطره الكله لعنتيه. فكر كنم تا الان شيش تا بطرى خورده باشم.

دستاشو دور گردنم گذاشتو بوسه رو عميقتر كرد. لبهاى همديگه رو،بوسيديم،ليسيديم و مک زديم.

از جلوى در به بوسيدن ادامه داديم تا اينكه داخل اتاقش رسيديم. خودمم نميدونم چجورى اينكارو كرديم.

حين بوسيدن در رو بستم و كناره تختش رسيديم. ميتونستم صداى ناله هاش رو بشنوم كه بيشتر از قبل باعث شد بدنم داغ بشه. از هم جدا شديم تا يكم نفس بكشيم، و نه واسه مدت طولانى و دوباره بوسيدمش.

ايندفعه نه فقط لبهامون روى هم بودن بلكه زبون هامون هم بودن. زبونم رو وارد دهنش كردم، ميتونستم مزه بير رو همراه با دهن توت فرنگى طعمش حس كنم. نميدونم بخاطر الكل مستم يا فقط با بوسيدنش.

با طولانى تر شدنه بوسمون، گرماى بدنم ديگه نميتونست هورمون هامو كنترل كنه.دستهاشو داخل تيشرتم رفت، هر اينچ بدنمو طى ميكردن.

وقتى ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم، لباسم رو دراوردم و به بوسيدنش ادامه دادم. حالا با سوتين اسپرتم بودم. گذاشتم رو تخت دراز بكشه و بوسمون پرحرارت تر شد. دست هاش رو كمرم حركت ميكرد.

نميدونم تا چقدر بود كه داشتيم همو ميبوسيديم ولى هنوز قانع نبودم، لباس جنى رو هم دراوردم و فاك اون خيلى هاته. حالا فقط تو سوتين و شرت جينش بود. شت رئيسم بدجور جذابه...

از لبهاش جدا شدم، از چونه اش تا گردنش رو بوسيدم، رو گردنش بوسه هاى ريز گذاشتم تا به لاله گوشش رسيدم، دستهاش رو لاى موهام بود.

زبونم رو پايين تر تا ترقون اش بردم و اونجا چندتا مارك روى پوستش گذاشتم، به بوسيدنش ادامه دادم تا به شكمش رسيدم.  از ليسيدن بدنش هيچوقت خسته نميتونم بشم، دوباره رفتم و لبهاشو بوسيدم.

Busan | Jenlisa Donde viven las historias. Descúbrelo ahora