Chapter Thirty Five

724 73 49
                                    


جنی

حدس بزنین چی؟ منشی جدیدم بیبیه. دیگه به اینجام رسیده، دیگه نمیخوام برم سرکار. این خیلی عجیبه چون عاشق کمپانیم.

امروز لیسا به صنعت تجارت معرفی میشه. خیلی بهش افتخار میکنم چون باید از پس کارای شرکت بربیاد. ولی متاسفانه دیگه منشیم نیست‌، گه توش.

" رییس کیم، پارک چهیونگ میخواد باهاتون حرف بزنه." بیبی گوشی رو بهم داد.

"چهیونگ؟ چرا زنگ زدی؟ لازم نیست حتما به منشیم زنگ بزنی، مستقیما به خودم زنگ بزن." بهش پریدم.

"چند بار بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی."

گوشیم رو چک کردم، پشمام، راست میگه ۳۲ تماس بی‌پاسخ ازش دارم. خیلی غرق فکر بودم ک متوجه نشدم. "ببخشید، سرم شلوغ بود. حالا چی شده؟"

"شبکه‌ها اجتماعیت رو چک کردی؟"

"نه، چی شده مگه؟"

"خودت باید ببینی، " با خنده گفت.
تماس رو قطع کرد. گوشی رو به منشیم دادم.

نمیدونستم قضیه چیه، پس تصمیم گرفتم چک کنم. چشمهام چهارتا شد، وقتی دیدم چندین بار زیر مقاله لیسا تگ شدم. یه مقاله واس معرفی لیساست. لعنتی چرا منو تگ کردن؟

#معشوقه_رییس

هنگ کردم، خاک عالم، اینا از کجا فهمیدن؟

"اوه گاد من میشناسمش، قبلا با رییس کیم بود"

"همون دختره مرموزه‌ هس، مگه نه؟ چه هاته."

"اسم شیپشون جنلیساست، شیپشون میکنم."

"لالیسا مانوبان قراره به زودی رییس بشه، میدونم تو‌کارش موفق میشه."

"همون دختره مرموزه‌ هس، دهنم سرویس من حامله‌م"

"همین الانشم میخوامش"

"نمیتونم هضم کنم، اون واقعا معشوقه رییسه"

" با میس کیم دیدمش، دست همو گرفته بودن."

"لیسا خیلی هاته که بخواد رییس شرکت شه."

با خوندن ی سری کامنتا مخم سوت کشید، چی شد ک اینجوری شد؟ چه خاکی ب سرم بریزم؟

دوباره به چهیونگ زنک زدم، به نصیحتش نیاز دارم، نمیدونم چه گهی باید بخورم.

"چهیونگ"

"بله اونی؟ دیدیشون؟"
سرمو تکون دادم یه لحظه یادم رفت دارم از پشت گوشی باهاش میحرفم. "اره"

Busan | Jenlisa Where stories live. Discover now