پارت ۱۴

941 239 76
                                    

شیائو جان  :

با گذشت دوره ی سه ماهه مهارتهای ییبو بیشتر شده بود ،و حالا میتونست بعنوان یه مدیر در بخش مدیریت داخلی فعالیت کنه ، البته همه میدونستند که با رییس آینده ی شرکت طرف هستند و سعی میگردند با خوش خدمتی به ییبو جای خودشونو محکمتر کنند!
امّا ییبو آدمی نبود که به هرکسی توجهی بکنه و  درست مثل یه رییس مقتدر و قوی پیش میرفت !

بعد از گذشت یکی دو هفته که  بعنوان مشاور بخش مدیریت داخلی فعالیت میکرد ،کم کم باید به فکر تحکیم موقعیت خودش میفتاد ، برای همین تصمیم گرفته بود تا تغییراتی در این بخش بده ، از جمله  اینکه یکی دونفر از کارمندان کم کار و بدرد نخور رو به بخش های پایینتر منتقل کرد .

بالاخره بعد از چند روز به یاد شیائو جان افتاد ،دلش میخواست از حال و احوالش باخبر بشه و برای رفع کنجکاوی خودش با یوبین تماس گرفت.   یوبین که از شنیدن صدای ییبو  خیلی غافلگیر شده بود ،برای مدت زیادی سربسرش گذاشت و  با دلخوری بهش گفت: واقعا که وانگ ییبو بعد از چند ماه با دوستت تماس گرفتی و حالا هم فقط به فکر کار هستی ؟!
اصلا مطمعنی که دوست من هستی؟!
×اوه من ...من متاسفم ...واقعا میگم ،این مدت اونقدر سرم شلوغ بوده که  هیچ فرصت آزادی نداشتم و متاسفم که باهات  تماس نگرفتم !
_حالا با اون پسر تخس بداخلاق چکار داری ؟! نمیدونی توی اون روزهایی که تو سرت گرم جابجایی بود ،اون پسره چه الم شنگه ای توی شرکتش براه انداخته بود و آخرش اخراج شد!

ییبو با تعجب گفت : اخرااااج !! آخه چرا؟!

یوبین با  شنیدن صدای داد ییبو جواب داد: چتهههه...کر شدم بابا!!! آره ...در واقع ....

چند لحظه سکوت کرد و بعد با همون تُن صدایی که سعی میکرد همچنان پایین نگهش داره ، و گرفتن دستش جلوی دهنی گوشی جواب داد: اون شب که با هم توی کلاب بحث داشتید ، و از روز بعدش تو دیگه به دفتر نیومدی ، جان هم به رییس خبر داده بود که بقیه ی پرونده رو بصورت غیر حضوری انجام میده ، ظاهرا این دفعه ی اولی نبوده که رییس بهش گیر داده بوده ، و حتی بهش پیشنهاد رشوه ی مستقیم داده بود.

ظاهرا جان هم بالاخره عصبانی میشه و به رییس خودش شکایت میکنه ، اونهم  بهش  جواب میده که باید سکوت کنه و کارشو ادامه بده ، و جان که نمیتونسته با همچین چیزی کنار بیاد اعلام مخالفت میکنه و رییسش توبیخش میکنه ، و بهش دستور میده ظرف بیست و چهار ساعت کارشو تحویل بده و برای سه ماه تعلیقش میکنه .

جان هم در جواب استعفاشو مینویسه و شرکتو ترک میکنه !

ییبو با شنیدن این اخبار با حرص نفسشو بیرون داد و زیر لب غرید: پسره ی لجباز احمق ‌... آخرش کار خودشو کرد !

یوبین با کمی مکث  ادامه داد: البته جان بعد از اون قضیه  که مجبور شد  از شرکت  استعفا بده شرایط خوبی نداشته و از حرفهای رییس  متوجه شدم که یه جایی واسه خودش یه دفتر کوچیک زده ، اگه آدرسشو بخوای ...میتونم واست ...

Black & WhiteWhere stories live. Discover now