مرگ:
وقتی هواپیما از روی زمین بلند میشد ،جان و ییبو کنار هم نشسته بودند ،ییبو کنار پنجره ی هواپیما بود و بدون اینکه حرفی بزنه بیرون رو نگاه میکرد!
جان نگاهی به صورت غمگین ییبو کرد و دلش گرفت ، دستشو به آرامی جلو برد و انگشتهاشو بین انگشتهای بزرگ ییبو قفل کرد .
ییبو با این حرکت به طرفش برگشت و نگاهش کرد ، و لب زد: من خوبم !
جان لبخند زد و سرشو نزدیکتر برد و به آرامی جواب داد: من کنارتم ، برای همیشه !
همونطوری که بهت قول دادم!ییبو دست هاشونو بالا اورد و بوسه ی کوتاهی روی انگشتهای جان زد و جواب داد: میدونم عزیزم! و به خاطر داشتنت روزی هزار بار ممنونم!
جان باز هم لبخند زد و با لحن ملایمی اضافه کرد: ییبو ....بیا یه تصمیمی بگیریم !
ییبو با کنجکاوی نگاهش کرد و پرسید: چه تصمیمی؟!
جان سرشو جلوتر برد و توی گوشش زمزمه کرد: بیا این سفر رو بعنوان یه سفر تفریحی کوتاه در نظر بگیریم ،و همه چیز رو فراموش کنیم !
قراره در طی این مدت فقط خوش بگذرونیم و کلی تجربه کسب کنیم !
بگردیم و لذت ببریم !
بزودی برمیگردیم به خونه!
من مطمعنم!ییبو هم سرشو به نشانه ی تایید تکون داد و گفت: باشه ...منهم بهت قول میدم که زیباترین خاطرات رو واست بسازم!
و وقتی که به امریکا رسیدند ،همه چیز واقعا متفاوت بود، آدمها ، رنگها ،بوها و عطر عشق ....
زبون و فرهنگ و عادتها ....
و اونقدر چیزهای جدیدی برای کشف کردن در اطرافشون به چشم میخورد که فکر میکردند میتونه هر دوشون رو تا مدتها سرگرم کنه!
هر چند این ظاهر داستان بود و هر دوشون خیلی خوب میدونستند که بازیگرای خوبی نیستند ،در واقع اصلا بازیگرای خوبی نیستند!
جان بارها مچ ییبو رو در حال گریه گرفته بود، وقتهایی که به بهانه ی دوش گرفتن ، بیشتر از حد معمول توی حمام می موند، و بعد از بیرون اومدن از حموم چشمهای قرمز و پف کرده اش خیلی راحت همه چی رو لو میداد!ییبو هم هر بار که جان رو تنها میزاشت و برای خرید یا تمرینات باشگاهی بیرون میرفت ،خیلی خوب میدونست که جان به تختخوابش پناه میبره و به بهانه ی سردرد های مزمنش ،دلتنگی هاشو توی بالشتش فریاد میزنه !
ولی هر دو تصمیم گرفته بودند که به هر نحوی شده این دوران سخت رو به پایان برسونند!
در عین حال ییبو باشگاه میرفت ،و ورزش میکرد !
جان هم سرگرمی جدیدی پیدا کرده بود ،توی خونه طراحی میکرد و نقاشی میکشید!و در اوقاتی که فعالیت خاصی نداشتند ،درست مثل یه زوج تازه ، که به ماه عسل اومده باشند به جاهای دیدنی سر میزدندو لذت میبردند!
![](https://img.wattpad.com/cover/253481644-288-k901728.jpg)
STAI LEGGENDO
Black & White
FanfictionBlack & white تمام شده📗📕 نمیشه گفت کی سیاه مطلقه کی سفید مطلق ... توی قلب هر سیاهی یه نقطه ی سفید هست و تو قلب هر سفیدی یه نقطه ی سیاه🖤🤍 ییبو تاپ ژانر : درام ، انگست ، بی ال *هپی اندینگ*