پارت ۲۹

846 199 105
                                    

جدایی تلخ :

بالاخره سفرشون به پایان رسید و به پکن برگشتند ،ییبو در تمام مسیر برگشت به چین هیجان زده بود، اولین ماموریت کاریشو با موفقیت به اتمام رسونده بود،و میتونست پیش پدربزرگش سربلند باشه ، و از طرفی یه سفر زیبا و بیادموندنی رو با جان سپری کرده بود ،و بالاخره جان رو  تمام و کمال صاحب شده بود!

جان هم از این سفر راضی بنظر میرسید و با خوشحالی به روزهای درخشان آینده فکر میکرد !

بعد از برگشت ، همه ی اعضای تیم از طرف رییس تشویق شده بودند ،و پاداش گرفته بودند!

روز بعد جان پشت میزش مشغول کار  بود که تلفن روی میزش زنگ خورد و شخصی که پشت خط بود ازش خواست تا هرچه زودتر  به دفتر رییس بیاد!

جان با خوشحالی به دفتر رییس رفت ،فکر میکرد قراره به خاطر موفقیت در این کار تشویق بشه : سلام، شیائو جان هستم ،گویا ...

منشی جوان نگاهی به جان کرد و با  اخم جواب داد : چند لحظه صبر کنید تا ورودتون رو اطلاع بدم!
و بعد از چند ثانیه ، رو به جان کرد و گفت : برید داخل!

جان با احتیاط در زد و وارد شد ،آقای شینگ پشت میزش نشسته بود، با دیدن جان بهش اشاره کرد که جلوتربره و همزمان با منشیش تماس گرفت و بهش گفت : فعلا هیچ تماسی رو وصل نکن و کسی رو راه نده !

بعد رو به جان کرد ، نگاهی به سرتاپای جان انداخت و بخش گفت: پس ...تو هستی؟!

جان که از لحن خشک و جدی رییسش ترسیده بود، با تردید لب زد: اتفاقی افتاده قربان؟!

آقای شینگ ، دستشو توی کشوی میزش برد ،و چند قطعه عکس رو بیرون  آورد و به طرف جان دراز کرد ، جان با تردید عکسها رو گرفت و با دیدن اونها ، وحشتزده یه قدم عقب رفت و با ترس نگاهش رو به زمین دوخت!

عکسهایی از سفر کره و شبی که به همراه ییبو برای گردش دو نفره بیرون رفته بودند !

هیچ حرفی نداشت ، باورش نمیشد که به همین راحتی گیر افتاده باشه ، و در سکوت منتظر واکنش  رییس بود!

آقای شینگ نگاهی بهش انداخت و گفت:مستقیم میرم سر اصل مطلب: من این رابطه رو تایید نخواهم کرد  ، فکر میکردم یه شوخی یا شیطنت زودگذر باشه ، اما رفتاری که توی این سفر داشتید ،بهم ثابت کرد که باید هر چه زودتر در این مساله دخالت بکنم !
ییبو جوان و بی تجربه و احساساتیه ، نمیدونم چطوری تونستی گولش بزنی ، اما ....
میخوام همه چی رو همینجا تمومش کنی ! از این در بیرون نمیری ، مگر اینکه به یکی از شروط من عمل کرده باشی: اول اینکه میتونی پیشنهاد انتقال  به یه شعبه ی دیگه رو قبول بکنی و بدون اینکه ییبو بفهمه ازش دور بشی؛
دوم اینکه میتونی همینجا بمونی و باهاش بهم بزنی ؛

و سوم اینکه می تونی اخطار منو نادیده بگیری که اینکار مساوی با اخراج فوری خواهد بود!

جان حالا رسما میلرزید ،زیر بارش
کلمات بیرحمانه ی آقای شینگ ، حتی نمیتونست راحت نفس بکشه ، ولی  وقتی که به ییبو فکر میکرد ،نمیتونست به همین راحتی ولش بکنه ،با چشمهایی غمگین نگاهی کوتاه به صورت عصبانی رییسش انداخت و زیر لب جواب داد: ولی من ...من دوسش دارم ...ییبو هم منو دوست داره ...بهم قول دادیم که ....

Black & WhiteOù les histoires vivent. Découvrez maintenant