Rude Princess

1.1K 249 104
                                    


2days later
10:30.pm
لیام روی تخت توی اتاق مشترکش با جیکوب و مارسی نشسته بود. تخت اون به انتخواب خودش پایین پنجره بود.

اتاق کوچیکی بود اما هر سه نفر اونها توش راحت بودن. لیام توی این دو روز حسابی با همه گرم گرفته بود و یک جورهایی باهاشون آشنا شده بود.

کورتنی و دنیل از بیست و چهار ساعت بیست ساعتش رو سرکار بودن و چهار‌ساعت دیگه رو مشغول درست کردن غذا.
هرکس توی خونه یک بخش رو داشت، مثلا جیکوب مشغول چیدن میز ناهار، شام و صبحانه بود.

جیکوب پسر آرومی بود. کتاب میخوند و لگوهای زیادی داشت.
مارسی کمی شیطون تر به‌نظر میرسید اما در هر‌حال خوب بود!

"اینجا آنتن نداره پسر، الکی وقت هدر نده." مارسی همونطور که سرش توی کتاب بود خطاب به لیام گفت، لیام سرش و از توی موبایل درآورد و با خجالت گفت:"فهمیدم...فقط داشتم ی چرخی میزدم..."

مارسی در‌جواب لبخند مهربونی زد، به لاک زدنش ادامه داد. لاک های زیادی توی جعبه بزرگش چیده شده بودن و لیام با دیدن اون‌همه لاک رنگی، کاملا وسوسه شده بود تا امتحانشون کنه.

"من-منم میتونم بیام پیشت؟!" لیام با کم‌رویی از مارسی درخواست کرد، مارسی با دست به لیام اشاره کرد تا بره و کنارش بشینه و لیام هم با لبخند این‌کار و انجام داد.

"وقتی کلمبیا بودم خواهرم ی آرایشگاه داشت. این لاک‌هارو از اونجا جمع کردم!" مارسی با خنده گفت و میخواست بحث رو باز کنه.
لیام لبش و لیس زد و لاک هارو نگاه کرد.

"اینا خیلی خوشگلن..." لیام ناخودآگاه گفت و بعد از اینکه متوجه شد چه چیزی از دهنش در رفته، گونه‌هاش رنگ گرفتن و با خجالت نگاهش و از مارسی که مشغول بود گرفت.

مارسی تا چند‌ثانیه چیزی نگفت، لیام امیدوار شد که اون چیزی راجب علاقه لیام به لاک‌های دخترونه‌ش نفهمیده باشه اما اشتباه میکرد.

"کدوم رنگش و دوست داری؟!" مارسی در لاک خودش رو بست. لاک زدن ناخون های خودش با رنگ بنفش به اتمام رسیده بود.

"من...من...نمیدونم، همه‌شون خوشگلن..." لیام لبخند خجالتی ای زد و نگاهش رو به مارسی داد. دختر، با دستش موهاش و بالا جمع کرد و حواسش بود تا لاک های خشک نشده‌ش جایی رو کثیف نکنن.

لیام منتظر حرکت بعدی مارسی موند.

مارسی، دستش رو سمت جعبه برد. لیام انتظار داشت بخواد جعبه رو جمع کنه اما ناباورانه لاک صورتی رنگی رو از جعبه بیرون اورد و روی میز جلوی خودش و لیام گذاشت.
لیام آب دهانش و با تعجب قورت داد.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now