Fucked Up

396 80 23
                                    

11:40.pm

رفتن به مرکز شهر بین یه مشت آدمای خفن و رالی، با جارجر اسپیدکور تک‌ چه حسی میتونه داشته باشه؟!

زین احساس غرور میکرد، جورج صندلی عقب ماشین درحال حرف زدن با خواهرش از توکیو بود و لیام زن و مردهای کول رو‌ که کنار ماشین های بزک و کلاسیکشون وایساده بودن، مینوشیدن و باهم گپ میزدن نگاه میکرد. البته با ورود اونها به خیابون معروف نیویورک، همه نگاه ها روی اون اسپیدکور تک‌ساخت قفل شده بود. تا وقتی که زین یه جای پارک پیدا کنه و درست کنار پونتیاک فرمولا نقره ای-صدفی ماشین رو‌ پارک‌ کنه.

«وقت پیاده شدنه...اول یکم گپ میزنیم‌و آشنا میشیم، بعدش چندتا شرط هست که برای درگ باید قبولشون کنیم. پونصد‌هزار دلار میزاریم وسط و هرکی که برنده شد پنج میلیون دلار رو‌میبره.» زین توضیح داد و‌جورج همچنان با موبایلش سرگرم بود.

جلوی ردیف ماشین های پارک شده، ماشین ها به ترتیب دریفت میکشیدن و بوی لاستیکشون حال بهم‌زن بود. با چند تقه ای که به شیشه کنار ماشین خورد، لیام سمت راستش برگشت تا از پشت شیشه های دودی بیینه که اون شخص کیه. زین شیشه رو پایین داد و لیام با یه مرد گنده و‌ خلاف رو به رو‌ شد.

«چه خبر کولان؟ همه‌چیز طبق رواله؟» زین با اون مرد گپ زد و ریلکس بود.
«اگه امشب میخوای واسه درگ بپیچونی و واسه خودنمایی اومدی، فقط با این خوشگله دریفتت و بکش و برو.» مرد با صدای خشنش گفت و به ردیف ماشین‌های رو به رو اشاره کرد.

زین بدون اینکه حرفی بزنه در داشبرد جلوی صندلی لیام رو‌ باز کرد، دلارهای صدتایی و بسته بندی شده که تا خرخره داشبرد پر بودن، نمایان شدن و باعث شد اون مرد خشن نیشخند بزنه و‌ بعد از کوبیدن دستش روی سقف ماشین از اونجا دور بشه.

«زین به نظرم این زیاد ایده خوبی نیست...این‌بار اگه با این دوج دستگیرمون کنن قراره به شهرتت هم آسیب زده بشه.» لیام به زین گفت، اون داشت پیشنهاد میداد که برگردن خونه و این یه جورایی زین رو‌ نا‌امید میکرد.

«فکر کردم قراره هیجان زده بشی...» زین گفت، از توی آینه به دستیار کولان که منتظرش بود نیم‌نگاهی انداخت و دوباره سمت لیام برگشت.

«آره، هیجان دارم...خیلی هم زیاد اما-» لیام نتونست به حرفش ادامه بده، زین روی لب‌هاش بوسه زد و بعد از برداشتن یه دسته صد‌دلاری از توی داشبرد از ماشین پیاده شد و در رو بست. لیام از توی آینه بغل به اون نگاه کرد که به ماشین تکیه داده بود و مرد جوون رو به روش درحال شمردن پول ها بود.

«حس خوبی ندارم...باید میرفتیم خونه...» لیام خطاب به جورج گفت، جورج فقط سرش رو‌ تکون داد اما بعد از چند‌لحظه کلا موبایلش رو کنار گذاشت.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now