Almost

1K 238 114
                                    


9:00.pm

"تو واقعا نگرانمون کردی لیام!" جیکوب خطاب به لیام گفت و منظورش زخم پیشونی لیام بود. اونها از جای سرمش بی‌خبر بودن.

"من الان احساس بهتری دارم." لیام با لبخند گفت و جیکوب به راحتی قانع شد، از اتاق بیرون رفت تا بقیه رو برای شام خبر کنه و همونموقع مارسی، زود به لیام نزدیک شد.

"اون بهت آسیب زد،نه؟!" مارسی کنار گوش لیام پرسید. لیام کمی فکر کرد، زین فقط سرش داد زده بود اما بهش آسیبی نرسونده بود. البته جز زخم پیشونیش که اون‌هم عمدی نبود و بعد زین طی حرکت ناباورانه ای اون و برد بیمارستان.

"نه...من خوبم. وقتی خواستم سوار ماشین بشم سرم خورد توی در، راست میگم." لیام گفت و مصمم توی چشم‌های مارسی خیره شد، مارسی لب‌هاش و لیس زد و عقب رفت.
اون باور نمیکرد.

"تو...تو چرا انقدر ازش میترسی؟!" لیام از مارسی پرسید و اخم کوچیکی کرد، چه رازی راجب زین وجود داشت؟!

"بلند‌شو لیام...احتمالا گرسنه ای. میریم برای شام!" مارسی بحث رو عوض کرد. لیام چیز دیگه ای نگفت و از روی تخت بلند شد. حس بهتری داشت، اون سرم انرژیش و بیشتر کرده بود اما بدنش همچنان درد میکرد. ظهر با گرفتن یک دوش آب گرم اون رو بهتر کرده بود.

وقتی لیام و مارسی سر میز رسیدن، کالیست درحال صحبت کردن راجب امتحان امروزش با جیکوب و بنی بود. کورتنی و دنیل برای شام حضور نداشتن و این برای زین خوب بود.

زین هم کنار اونها روی صندلی بود، کالیست و بابت نمره ی خوبش تشویق میکرد و بهش قول یک جایزه رو میداد. این روی زین خیلی خوب بود و لیام نمیتونست بهش خیره نشه، نگاه زین خیلی زود سمتش برگشت و اون رو بر‌انداز کرد. لبخند کجی روی صورتش داشت و پشت به صندلی نشسته بود.

"روز بخیر، حس بهتری داری؟" زین پرسید، لیام تعجب کرد که اون امروز بازهم سر میز با اونها حاضره.

"من حس خوبی دارم. ممنونم." لیام ساده جواب داد و روی صندلیش وسط جیکوب و مارسی نشست.

"شام امشب دست‌پخت زینه!!" بنی با خوشحالی گفت و با کالیست و جیکوب دست زدن و سوت کشیدن. زین میخندید و انگشت اشاره‌ش و روی لبش میکشید. زین خوراک مرغ درست کرده بود که به‌نظر خوشمزه میومد!

"من یک‌سری کار برای انجام دادن دارم...شما ادامه بدید." زین با لحن آرومی گفت و از سر میز بلند شد، لیام تا لحظه آخر اون رو با نگاهش دنبال کرد. امشب آروم به‌نظر میرسید و لیام به این روی جدیدش عادت نداشت.

—-

2days later
9:20.am

امروز اولین روز کالج لیام بود.
اون استرس داشت، به گفته ی کورتنی زین کنارش بود اما واقعا همینطور بود؟!

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now