Problems

403 106 36
                                    

Walmart, at 10:20.am

زین و لیام حالا بعد از طی کردن مسافت خونه تا فروشگاه والمارت با ماشین، حالا داخل پارکینگ فروشگاه بودن. لیام با پیدا کردن اولین جای پارک خالی، ماشین رو پارک کرد.

«وقت پیاده شدنه!» لیام رو به زین گفت، زین آروم کمربندش رو باز کرد و از ماشین پیاده شد.

«برگشتنی نوبت منه که ماشین و برونم، باشه؟» زین تقریبا با التماس گفت، لیام از شدت نور آفتاب یک دستش رو بالای سرش گرفت تا از برخورد نور سوزناک با صورتش جلو‌گیری کنه.

«انقدر عجله نکن زین، تازه اول راهیم!» لیام متقابلا گفت، انگار اون زیادی از رانندگی خوشش اومده بود و این یه سفر عالی برای زین بود، سفر وارد کردن لیام به دنیای ماشین‌ها!

«ما قرار بود یه لیست از خرید‌ها بنویسم، از اون‌جایی که یخچال کاملا خالیه ممکنه فراموش‌کار باشیم...ببینم تو اون لیست رو همراهت داری عزیزم؟» زین برای لیام توضیح داد، هردوی اون‌ها کنار هم وارد فضای تقریبا شلوغ والمارت که ۶۰٪ بخاطر تخفیف‌های ماهانه بود، شدن.

«ما راجع به لیست حرف نزده بودیم زین! سعی نکن مثل یه پارتنر درست‌کار به حساب بیای چون من همینطوری تورو دوست دارم.» لیام با لبخند به زین گفت، زین دستش رو توی دست‌های لیام قفل کرد، اون رو بالا اورد و بوسید.

«پس اول باید از کدوم ردیف شروع کنیم؟» زین گفت و همزمان یک‌ سبد خرید بزرگ از کنار قفسه ها برداشت. همراه لیام سمت ردیف مواد غذایی رفتن تا از همونجا خرید وسایل خونه رو شروع کنن.

اون دو‌نفر تقریبا یک ساعت و نیم داخل فروشگاه بودن، گشتن و با چیزهای موردنیازشون سبد خرید رو تا خرخره پر کردن، در آخر قبل از اینکه سمت حسابداری حرکت کنن زین کنار قفسه های مشروب وایساد و به لیام اشاره کرد تا سمتش برگرده.

«وودکا؟ الکل؟ شراب؟» زین از لیام پرسید و همزمان به قفسه های مختلف اشاره کرد، اما لیام ایده نه چندان جالب اون رو‌ با گفتن جمله «پرخوری کافیه» رد کرد...

—-

5h later, 3:40.afternoon

زین بعد از پارک کردن ماشین درست جای همیشگیش توی حیاط خونه کورتنی، با اشاره به لیام فهموند تا پیاده بشه و بعد خودش هم با برداشتن سوییچ ماشین پیاده شد. تصمیم گرفت موبایلش رو توی ماشین بزاره تا مانع خوش‌گذرونی های امروزشون نشه!

«فکر کنم بیشتر از یک هفته‌ست که به اینجا سر نزدیم.» زین به لیام گفت و همزمان اطراف حیاط رو با نگاهش گشت، زمانی که نگاهش کاملا اشتباهی به گاراژ قدیمی پرت شد لبخندش از بین رفت و برگشت تا ببینه لیام همراهش هست یا نه.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now