Sick

379 93 36
                                    

8:00.pm

زنگ در خونه رو فشار داد و یک قدم عقب رفت، به ظرف کیک توی دست‌هاش نگاه کرد و بعد یه نفس عمیق کشید تا اینکه در باز شد و امن مرد مضحک، هانس بین چارچوب در ظاهر شد و جوری‌ که انگار از لیام طلبکاره به در تکیه زد.

«سلام...میتونم بیام تو؟» لیام گفت. هانس سرش و تکون داد و از جلوی در کنار رفت تا لیام وارد خونه بشه، اون‌موقع هانس تونست موستانگ‌ زین رو که بیرون حیاط پارک بود ببینه، لبخند بزرگی زد و برای زین که شیشه ماشین رو پایین اورده بود دست تکون داد.

«حالت چطوره مرد؟!» زین با صدای بلندی پرسید، هانس خندید و‌ بهش کفت که همه‌چیز اوکیه. و اما بعد از اینکه زین رفت، هانس در رو‌ بست و‌ لیام با شنیدن صدای قفل شدن در سمت هانس برگشت.

«این برای چی بود؟» لیام با گیجی پرسید و دست به سینه به میز آشپزخونه تکیه داد.

«امنیت.» هانس ریلکس جواب داد و سمت لیام حرکت کرد، لیام تکیه‌ش رو از میز گرفت و باکس کیک رو سمت اون مرد دراز کرد.

«برای منه؟» هانس پرسید و لبخند زد، لیام سرش رو تکون داد و بعد اون مرد باکس رو از لیام گرفت و‌ سمت آشپزخونه حرکت کرد.

«استفن خونه‌ست؟» لیام از هانس سوال کرد، جواب رو از قبل میدونست چون چراغ اتاق استفن باز بود، در هم نیمه باز بود و هممه‌چیز از پایین پلکان معلوم بود.

«بیا اول به صحبت های شخصی خودمون برسیم و بعد اون میاد پایین...» هانس گفت درحالی که مشغول ریختن دو لیوان چای بود.
لیام مشغول نگاه کردن به اطرافش شد و با خودش میگفت که هیچ‌چیز برای نگرانی نیست، قرار نیست اون مرد بکشتش یا هرچیز دیگه ای. لیام فقط نباید ذهنش رو‌ منحرف میکرد.

«ببینم...اینطور که معلومه اون دوست پسرت زاک حالا‌حالاها خونه نیست!» هانس گفت، لیام سرش رو سمتش برگردوند و حرفش رو تایید کرد.

«نه...اون معمولا شب ها میزنه بیرون و تا صبح خونه نیست...» لیام گفت و آخرش خندید تا دروغش رو عادی‌تر جلوه بده. هانس با دو لیوان چای بهش نزدیک شد، یکی از اون‌هارو جلوی لیام گذاشت و بعد رو به روی اون نشست.

«معذرت میخوام، رفتار دیروزم‌ فقط یه چیز احمقانه بود...اما باید بهم حق بدی چون من هنوز راجبش مطمئن نیستم!» لیام آروم شروع به صحبت کرد، نگاه هانس پایین اورد و روی لب‌های لیام نشست. بعدش آروم خندید و به صندلیش تکیه زد.

«میدونستم...من هیچوقت اشتباه نمیکنم عزیزم.» هانس با جرعت بیشتری گفت، حالا با لبخندهای پی در پی لیام میتونست حدس بزنه که اون رد نشده.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now