We're Fine

630 139 74
                                    

A week later
8:00.am

لیام و کارن، سر میز صبحانه نشسته بودن. لیام کمی بهتر از هفته پیشش به‌نظر میرسید اما درواقع اینطور نبود. اون فقط نمیخواست کارن با دیدن قیافه بی‌روحش ناراحت تر از قبل بشه پس تظاهر میکرد که خوبه.

"میشه اون بسته نون تست رو بهم بدی؟!" لیام از کارن در‌خواست کرد. کارن به اون لبخند زد و بسته رو اون‌سمت میز کنار لیام گذاشت.

"راستی! امروز شنیدم ی فیلم کمدی جدید وارد پرده های سینما شده. گفتم شاید دوست داشته باشی مادر و پسری بریم سینما و باهم فیلم ببینیم! نظرت چیه؟!" کارن به لیام پیشنهاد داد. لیام کمی فکر کرد و مطمئن نبود...از وقتی به لندن رسیده بود فقط یک‌ بار پاش و از خونه بیرون گذاشته بود اون‌هم برای خرید از سوپرمارکت.

"نمیدونم...به‌نظرم بهتره خونه بمونم. یکم خسته‌م..." لیام همونطور که روی تستش مربا میمالید گفت.
"مثل همیشه خسته ای،نه؟!" کارن طعنه زد. لیام از انجام کارش متوقف شد، لبخندش محو شد و بعد از چند‌لحظه دوباره به کارش ادامه داد.

"آره." لیام ساده جواب داد.
"میدونی اگه همینطوری بخوای پیش بری با گرفتن سندرم افسردگی خودت رو نابود میکنی؟! اون از رفتارت با دوست‌هات و آنتونی و این‌هم از تظاهر کردن‌هات!" کارن جدی به لیام گفت.

لیام نفس عمیقی کشید و تست دست نخورده‌ش و توی ظرف برگردوند.
"صبحونه ی خوبی بود..." لیام گفت و بدون اینکه به کارن نگاه کنه از پله ها بالا رفت. وقتی کارن اسمش رو صدا زد و دنبالش سمت طبقه بالا اومد، به قدم‌هاش سرعت بخشید و خودش رو توی اتاقش چپوند. در اتاقش رو قفل کرد تا کارن نتونه وارد بشه و بعد بدون توجه به اون زن که با عصبانیت اسمش رو صدا میزنه، سمت پنجره رفت.

"لیام؟! در و باز کن! انقدر بچه نباش و بیا حرف بزنیم!!" کارن گفت. از کاری که کرده بود پشیمون بود. درواقع اون کار بدی نکرده بود، این لیام بود که با این اتفاقات اخیر حساس‌تر از قبل شده بود. کارن بابت هر‌کاری که میکرد عذاب وجدان داشت.

لیام از پشت پنجره، به آسمون ابری نگاه کرد. سرش پایین اورد تا زین رو ببینه. اما یادش افتاد اینجا نیویورک نیست و زین هم باید فراموش بشه.
محکم پرده طوسی‌رنگ پنجره رو کشید و عقب رفت. در و توی صورت کارن باز کرد و توی صورتش فریاد کشید:"فقط دهنت و ببند!!"




—-

امروز روز آزادی زین از بازداشتگاه بود. همه چیز خیلی دیر‌تر از انتظار خانواده گذشته بود و این یک هفته برای زین بدون لیام عذاب بود.

لیام حتی کوچکترین خبری هم ازش نگرفته بود و زین بهش حق میداد. اون باید زمان سختی رو گذرونده باشه..
اون دو‌نفر که زین بخاطرشون بازداشت بود، صحیح و سالم بهوش اومده بودن و نمیتونستن شکایتی کنن چون پاشون به دادگاه باز میشد و این آخرین چیزیه که چند جوجه-قاچاقچی میخوان.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now