Castle // Ziam

Mr.driver

9:30.am
زین با بالاتنه لخت دستش رو دور تا دور موستانگش کشید. خط های جدیدی روی اون ایجاد شده بود که البته به سختی قابل مشاهده بود.

روی زمین خم شد و با یکی از دست‌هاش موهاش رو بالا کشید، مشغول چک کردن لنت های ماشین شد. لیام از ویلا بیرون اومد و سمت حیاط رو به روش رفت؛
«چی‌شده؟ لاستیک ها باید عوض بشن؟» لیام پرسید همونطور که کنار در ویلا وایساده بود.

زین از حالت خمیده در‌اومد و یک‌بار دیگه دستمال خیس و روی شیشه چپ ماشین کشید.

«نه...لنت ها ایراد دارن. پنج ماه میشه که عوضشون کرده بودم اما دوباره باید عوض بشن!» زین جواب لیام رو داد، لیام باهاش موافقت کرد و داخل ویلا برگشت. جایی که جورج و الکس روی کاناپه درحال بازی کردن با PS4 قدیمی زین بودن و سر و صدا میکردن.

«پسرا میشه لطفا یکم آروم‌تر؟؟» لیام با صدای بلندی خطاب به اون دو‌نفر گفت و سمت طبقه بالا حرکت کرد، وقتی به اتاق رسید به سرعت سمت موبایلش روی عسلی کنار تخت رفت. اون رو سایلنت کرد و سمت پنجره نصباتا بزرگ کنار تخت رفت، پرده هارو کنار کشید و در پنجره رو باز کرد.

«چه هوای خوبی...» لیام زمزمه کرد و سرش رو از پنجره بیرون برد، با شنیدن صدای بلند خنده های زین و بقیه پسرا که از طبقه پایین حتی تا اینجاهم میرسید، چشم‌غره رفت.

چندثانیه بعد صدای باز و بسته شدن در اتاق به گوش لیام خورد و بعد صدای خنده های زین. لیام از اون‌سمت به حیاط ویلای خانم کارنر نگاه میکرد. هانس اونجا درحال شستن حیاط بود.

«اینجایی پرنسس؟ اومدم تا یه دوش بگیرم...» زین گفت و از پشت به لیام نزدیک شد، کنارش وایساد و به چهره‌ش خیره شد.

«مشکلی اون بیرون هست؟» زین پرسید.

«اون مرد، تا به حال با خانم کارنر ندیده بودمش. تا اونجایی که میدونم اون زن مجرد بود!» لیام به زین گفت و زین آروم خندید.

«کی میدونه؟» زین گفت و برای اون مرد از داخل دست تکون داد، لیام کنار رفت و بعد از رفتن زین به حمام پنجره رو بست.

سمت تخت رفت و روی اون نشست، همونطور که نگاهش به در بسته حمام بود دستش رو زیر تشک برد و با حس کردن کاغذهای عکس، دوباره دستش رو بیرون کشید...

اون عکس‌ها، احمالا راجع به جانی بودن. چیزی که لیام الان اصلا آمادگی دیدنش رو نداشت!

به جای اون، دوباره سمت طبقه پایین رفت تا خودش رو با جورج و الکس سرگرم کنه.