2Days later, 2:30.afternoon
«یه سری کباب و استیک آماده کردیم تا بریم خونه همسایه و اونجا با باربیکیو کبابشون کنیم...البته، بهنظر آدم خوبی میاد، خودش ازمون خواست تا بریم و باهاش توی حیاط خونهش یه پیکنیک داشته باشیم!»
زین وسط خونه راه میرفت و با تلفنش، با کورتنی حرف میزد، لیام روی کاناپه نشسته بود و با بیحوصلگی توی موبایلش میچرخید. هرازگاهی به حرف های زین گوش میداد.
«فکر کردیم شام خوردن با هانس و پسرخوندهش اسفتن، میتونه موقعیت خوبی برای آشنایی بیشتر با همسایه ها باشه...کورتنی میدونی که من زیاد اجتماعی نیستم و ما درواقع این لطف رو به لیام مدیونیم!» زین پشت خط گفت و بلند خندید، سمت لیام برگشت و لیام با یه لبخند کوچیک جوابش رو داد.
«اما میدونی چیه؟ فعلا اونی که بیشتر از همه ذوق داره منم!» زین برای دومین بار در طول ساعت گفت و این از گوش های لیام دور نموند.
«ما دیگه کمکم باید بریم، باید خداحافظی کنم...بیخیال کورتنی حرف زدن با لیام عزیزت رو بزار برای یه وقت دیگه...مواظب خودت باش و خداحافظ!»
«خب میزاشتی باهاش حرف بزنم...» لیام گفت و از روی کاناپه بلند شد، سمت طبقه بالا رفت تا برای این مهمونی کوچیک لباس بپوشه...
زین از قبل یه تیشرت طوسیرنگ با ژاکت لی همیشگیش رو برای پوشیدن انتخاب کرده بود. لیام هم تصمیم گرفت تا یه پیرهن آستینار سورمه ای با شلوار جین زاپ دارش رو بپوشه. دوست داشت هرچه زودتر خانم کارنر رو ببینه و مطمئن بشه که حالش خوبه...
بعد ازعوض کردن لباسهاش توی کلازتروم، توی آینه به خودش نگاه کرد... ناخودآگاه خودش رو با معشوق قبلی زین مقایسه کرد و به سرعت حس عذاب وجدان بدی بهش دست داد. اون جانی بود، و این لیام.
جانی زندگی سختی رو پشتسر گذاشته. از خونه فرار کرده بود تا از شر پدر و مادر روانیش در امان قرار بگیره....
کورتنی بهش کمک کرد و جای خواب بهش داد، زین اون رو از سوتغذیه نجات داد و باهاش وارد یه رابطه کاملا غلط و نادرست شد!
جانی از شکنجه شدن خوشش میومد، دوست داشت روی تنش با تیغ نقاشی بکشه و این رو یک هنر میدونست. کمکم زین رو تبدیل به هنرمند بدن خودش کرد، که اصلا هم نتیجه خوبی نداشت...و این لیامه. کسی که گذشتهش به سختی گذشته جانی نبوده. پیش کورتنی رفت تا قبل از مستقل شدن با نیویورک آشنا بشه. با زین آشنا شد.
زین فکر کرد ممکنه لیام هم مثل جانی باشه، دوست داشته باشه کسی بدنش رو نقاشی کنه و با اینکار احساس خوبی دریافت کنه. طول کشید تا زین بفهمه که همه مثل جانی نیستن!
![](https://img.wattpad.com/cover/259222995-288-k767330.jpg)
YOU ARE READING
Castle // Ziam
Fanfictionقلعه زیبایی که لیام پرنسس و زین پرنسشه. Ziam Mayne Fan-Fiction. (Zayn Top) *March 1, 2021.