Black Girly Panties

803 159 92
                                    

7:00.am

لیام با حس خیسی روی صورتش، زیرلب توی خواب غر‌غر کرد و روی تخت غلط خورد.
زین به حرکتش خندید و دوباره خم شد تا روی صورتش رو پر از بوسه های خیس کنه. این جوری بود که امروز زین لیام رو از خواب بیدار کرد!

حالا لیام با لباس‌خوابش، پاهاش و بالای کاناپه جمع کرده بود و لبخند میزد همونطور که از قهوه‌ش مینوشید.

"تو دیشب واقعا هیجان‌انگیز بودی...نمیتونستم خودم و کنترل کنم تا بهت خیره نشم..." لیام با صدای تقریبا بلندی گفت تا زین بشنوه، لیام بلافاصله صدای قدم‌های اون و شنید که نزدیک میشد.
زین دم در اتاق کوچیک کلازت وایساده بود و به لیام نگاه میکرد.

"از اولش هم قصدم همین بود...و بعد از اینکه تورو تحت تاثیر قرار دادم، تورو روی تخت میبردم و کاری میکردم براش التماس کنی!" زین گفت و با قدم های بلند به لیام نزدیک شد.

از پشت کاناپه خم شد و پیشونی اون و محکم بوسید همونطور که با دو‌ دستش صورت لیام و گرفته بود.

"اول صبح زمان خوبی برای هورنی شدن نیست زین." لیام به زین یاد‌آوری کرد. از روی کاناپه بلند شد و همونطور که میخندید سمت کلازت‌روم رفت تا لباس‌هاش و عوض کنه و زین رو بهت زده همونجا نگه داشت.

—-

7:25.am

همه سر میز صبحانه نشسته بودن. حتی جیکوب که حالا کمی بهتر از قبل شده بود.

لیام کنار زین نشسته بود و با هیجان برای جمع دور میز اتفاقاتی که دیروز توی پیست افتاده بود رو توضیح میداد. زین عاشق حالت چهره ی اون بود.
زین همیشه همه رو تحت تاثیر قرار میداد اما جدیدا برای اون مهم این‌بود که لیام تحت تاثیرش قرار بگیره. اون الان خوشحال بود از اینکه موفق شده به بهترین نحو ممکن لیام رو تا این حد شیفته‌تر خودش بکنه.

"زین قبلا بیشتر به پیست سر میزد...اون سه‌سال پیش رالی رو متوقف کرد اما من مطمئنم اگه ادامه میداد تا الان مسابقات فرمول رو رد کرده بود..." دنیل رو به جمع گفت. لیام که هنوز لبخند ذوق زده ای روی لبش داشت با اون مرد موافقت کرد و دستش رو دور بازوی زین پیچید.

"ماشین‌ها درست مثل مواد مخدر میمونن. بقیه فکر میکنن اون یک تیکه آهن برای پز دادنه اما من درک کردم و میدونم اون خیلی بیشتر از این‌چیزهاست." زین با صدای بلند و محکمش گفت. همه میتونستن برق توی چشمای اون رو ببینن.

"پس چرا ترکش کردی؟!" لیام از زین پرسید. همه سکوت کردن و حالا فقط این صدای بنی و کالیست بود که درحال بحث کردن راجب صبحانه بودن.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now