Secret Room

375 75 24
                                    

10:40.pm

جورج ماشین رو‌ کنار در حیاط خونه پارک‌ کرد و همراه لیام پیاده شدن، اونا حالا خونه جورج بودن. زین هم از ساعت هشت اونجا بود و قرار بود باهم سراغ درگ های شبانه برن.

این ممکنه یه کار غیرقانونی باشه، آدم های خیلی خطرناکی هستن که گنگ تشکیل میدن یا سر کورس گذاشتن با خطرناک‌ترین ماشین‌ها شرط بندی میکنن.

«الان میخوای بهش همه چیز رو بگی؟» جورج از لیام پرسید قبل از اینکه در بزنه.
«نمیدونم...بهتره هروقت رسیدیم‌ خونه خودمون این کار رو انجام بدم.»

جورج در زد و تا چند دقیقه طول کشید که زین در رو‌ باز کنه، اولین چیزی که دید لیام بود. اون رو بغل کشید و بوش‌ کرد.

«بازم که لختی زین...» لیام گفت و‌ خندید، زین فقط یه شلوارک پوشیده بود و این لخت گشتن توی خونه عادت جدیدش بود.

«خیلی دیر کردید! من حتی وقت نکردم برم گاراژ و سوپرایزم رو آماده کنم!» زین گفت و از لیام جدا شد، سمت جورج برگشت و بهش اشاره کرد تا سوییچای موستانگش رو بهش برگردونه.

«شب چکش میکنم، حتی اگه یه خط روش افتاده باشه بهت قول میدم پسرت رو از بالا تا پایین خط‌خطی میکنم!» زین جورج رو تهدید کرد، جورج بهش چشم‌غره رفت همونطور که از باقی مونده پیتزای زین روی میز میخورد.

«دلم برات تنگ شده بود پرنسس...» زین دوباره سمت لیام برگشت که روی کاناپه لم داده بود، درحالی که زیرلب آهنگ همیشگیشون Sway رو زمزمه میکرد به لیام‌ نزدیک شد. لیام خندید و دستش رو توی دست زین گذاشت تا زین روی اون رو ببوسه.

«گفتی به سورپرایز دارم، نه؟!» لیام گفت و از روز کاناپه بلند شد. زین بشکن زد.
«قراره با عضو جدید خانوادمون آشنا بشی، جورج...سوییچ گاراژ!» زین گفت و بلافاصله جورج کلیدرهارو از روی میز سمتش پرت کرد. زین دست لیام رو گرفت و اون رو سمت حیاط پشتی خونه، جایی که گاراژ اونجا قراره داشت هدایت کرد. جورج همراه جعبه پیتزاش پشت سر اون‌ها حرکت کرد.

«یه دختر خشن درست پشت اون در کرکره ای خوابیده عزیزم که مطمئنم قراره دیوونش بشی!» زین با هیجان گفت و دکمه کرکره گاراژ رو‌ زد، لیام سمت جورج برگشت تا بفهمه موضوع چیه و وقتی جورج با چشم بهش اشاره کرد تا به گاراژ نگاه کنه دوباره برگشت.

اینم از یه سورپرایز بزرگ، زین مالیک قرار بود از گنجینه بزرگش رو نمایی کنه، و اون چیزی نبود جز یه دوج جارجر اسپیدکور!
اون دوج کلاسیک-اسپورت با بدنه مشکی ماتش زیر چراغ های گاراژ برق میزد و لیام میتونست قسم بخوره که تا الان توی زندگیش هیچوقت ماشینی به این زیبایی ندیده.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now