Big Party

1K 212 293
                                    

10:10.pm

"تو بهتری؟!" لیام خطاب به جیکوب گفت.
جیکوب بخاطر حال بدی که داشت نمیتونست زیاد حرکت کنه پس تختش رو با تخت لیام که روی زمین بود عوض کرده بود. لیام باید تا چندروز طبقه بالای تخت مارسی میخوابید.

"من حس بدی دارم....این درحد فاک درد داره..." جیکوب با ناله گفت. کل صورتش زخمی بود و بدنش پر از کبودی. سرش باند‌پیچی شده بود و مچ پاش پیچ خورده بود. اون واقعا بد بود.

"تو باید بیشتر حواست و جمع میکردی کوپر!" مارسی گفت، لیام و تقریبا از روی تخت پایین هول داد و جای قبلی اون کنار جیکوب قرار گرفت.

".این فقط خیلی بد اتفاق افتاد...سه نفر مثل گرگ توی راه دبیرستان بهم حمله کردن.." اون پسر آسیب دیده، برای بار چندم توی روز توضیح داد.

اما لیام روی زمین، پایین تخت نشسته بود و سرش پایین بود. با انگشت‌هاش بازی میکرد .حس تنفری که مارسی بیدلیل بهش داشت غیر‌قابل تحمل بود.

"چرا روی زمینی، پرنسس؟!"
لیام صدای زین رو از دم در اتاق شنید، سرش و سمت اون برگردوند.
اون کت مخملی کوتاهی پوشیده بود که خیلی بهش میومد. موهاش نم بودن و انگار تازه از حمام اومده بود.

"هی! نمیخوای ی حالی هم از من بپرسی؟!" جیکوب با تندی و طلبکارانه پرسید، مارسی هم حالا سمت اون برگشته بود.

"من فقط برای برگردوندن پرنسسم به قلعه‌ش اینجام..." زین گفت همونطور که دست لیام رو گرفته بود و کمکش میکرد بلند بشه. پشت دست اون و بوسید و سر اون رو به سینه‌ش فشرد، با نگاه حریصش توی چشمای مارسی زل زده بود همونطور که حالا روی موهای لیام و میبوسید.

"من قراره کجا بیام؟!" لیام با گیجی پرسید و از زین فاصله گرفت.

"با من، چند‌روز توی اتاق من میمونی تا جیکوب خوب بشه. کورتنی این و قبول کرد." زین توضیح داد، لیام کمی فکر کرد و سمت مارسی برگشت تا واکنشش و ببینه. مارسی جلوی زین سرش رو پایین انداخته بود و چیزی نمیگفت.

"اوه خدای من...ای-این درد داره!!" جیکوب جیغ کشید.
"اگه اون سه تا لاشی و پیدا کنم میبندمشون به درخت و انقدر میزنمشون تا  با درخت یکی بشن..." جیکوب ادامه داد.

زین بی‌صدا خندید و لیام هنوز منتظر به زین نگاه میکرد، انگار توضیحات بیشتری میخواست.

"زودباش. دو دست لباس تمیز بردار و جزوه هات رو...دم در منتطرتم." زین به لیام گفت و با لبخند ازاتاق بیرون رفت.
لیام بلافاصله بعد از اون سمت کمدش رفت تا لباس‌های راحتش و اول از همه برداره. لباس خواب خرسیش توی تنش بود.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now