Sunrise

558 126 24
                                    

   Welcome To The Part Two Of Castle

9 Months Later
7:30.am

ابرها کنار رفتن خورشید آسمون نیویورک طلوع کرد، صدای دلنشین آهنگ های ایمی واینهاوس توی فضای نیمه‌خالی ویلای زین و لیام پخش میشد.
اسباب های قدیمی و چیده نشده، داخل کارتن ها، اطراف خونه رو پر کرده بود و از بین اون‌ها این زین و لیام بودن که با بی‌خیال ترین حالت ممکن روی میز درحال خوردن صبحانه بودن.

«این خونه انتخاب بهتریه، ما تا کی میخواستیم پیش کورتنی بمونیم؟ حالا که تو به سن قانونی رسیدی آزادیم تا هرکاری بکنیم.» زین با نگاه کردن به لیام رو به روی خودش گفت و بعد با برداشتن تکه ای تست به صبحانه‌ش ادامه داد.

«خب این حرفی که زدی معنیش این نیست که قراره هرماه اثاث کشی  داشته باشیم، نه؟» لیام با خنده گفت و به زین طعنه زد. از پشت صندلی بلند شد و سمت آشپزخونه رفت تا از روی شلف موبایلش رو برداره.

«نه عزیزم. منظورم دراگز و وید بود.» زین گفت. لیام با چشم غره سمتش برگشت و به موبایل توی دستش اشاره کرد.

«کارن؟» زین چشم‌هاش و ریز کرد تا تونست شماره کارن رو از روی موبایل لیام تشخیص بده. از خوردن صبحونه دست برداشت و چندبار سرفه کرد تا توی گلوش نپره.

«میدونی که مامانم روی این چیزای غیرقانونی حساسه خوشگله!» لیام قبل از اینکه سمت طبقه بالا حرکت کنه خطاب به زین گفت و زین سرش و به چپ و راست تکون داد، نیشخند زد و از روی صندلی بلند شد.

موهاش هنوز خیس بودن و حوله حمامش دور گردنش مونده بود. زین برای امروز پیرهن دکمه‌دار مشکی با یک جین پوشیده بود.
از وقتی به پیست برگشته بود همه‌چیز تغییر کرده بود. حتی استایلش. و البته لیست خلافی های ماشین به لطف کورس های شبانه و غیر‌قانونی هم بلندتر شده بود...

همزمان که با حوله نم موهاش رو میگرفت، ظرف های صبحانه پنکیک و بیکن هارو سمت آشپزخونه برد، اون‌هارو توی ظرفشویی گذاشت تا بعد با لیام سر شستنشون به توافق برسه.

اطراف خونه رو چک کرد و سمت کتش رفت که روی یکی از بسته های اسباب‌کشی افتاده بود. بعد از یک ماه، هنوز نتونسته بودن وسایل قدیمی رو بچینن، هرچند وسایل جدید مثل مبلمان ها، میز و...چیده شده بودن.

اما تقریبا همه چیز مثل قبل بود یا حتی بهتر، لیام قصد داشت بعد از تمام شدن دانشگاهش دامپزشک باشه و یه مطب داشته باشه. زین هم به رالی ادامه میداد و هربار بیشتر به سمت موفقیت میرفت.

هرچند زین دیگه اون زین چندسال پیش و با انگیزه ای نبود که هر لحظه دنبال معروفیت و پول باشه، اون همه‌چیز داشت. و همه‌چیز یعنی "لیام" .

Castle // ZiamWo Geschichten leben. Entdecke jetzt