Cheating

383 92 46
                                    

یه انجل با عکس پروفایل جوزف مورگان توی مسیج بورد برای من یه چیزی نوشت و بعدش تقریبا آشنا شدیم، بهم گفت عاشق جوزفه و از اونجایی که این بشر یه مسترپیسه و ما با نقش کلاوس کلی خاطره داریم، تصمیم گرفتم بیام و برینم به خاطراتتون و نقش نحس هانس رو به جوزف مورگان بدم.
الانم، لذت ببرید. *صدای بسته شدن در واتپد*

6:00.afternoon

«توی پیست بودیم، دقیقا نشسته بودیم پایین در ورودی که ویل و مارکی از بالای سرمون وارد پیست شدن! و‌ من اینجوری بودم که اوه مسیح!! این واقعیه یا رویاست؟!»

همه خندیدن، الکس به تعریف کردن خاطرات امروزش ادامه داد: «تنها کسی که جلو‌ رفت و جرعت این رو داشت که امضا بگیره من بودم! زین و جورج درست فقط مثل دو تیکه گوه روی صندلی نشسته بودن و‌ نگاه میکردن!»

«خفه شو الکس...داریم غذا میخوریم!!» زین داد زد و جورج‌ با انزجار صورتش رو‌ جمع کرد.

«جوری تعریف نکن که انگار اسطوره های فرمول یک رو باهم یه‌جا دیدی! مارکی هنوز حتی مدال نقره‌شم نگرفته!» جورج خطاب به الکس گفت. الکس شونه‌هاش رو بالا انداخت و روی صندلی برگشت.
«به هرحال من کلی عکس و‌ فیلم ازشون دارم که مطمئنم لیام عاشقشون میشه.»

«لیام کجاست؟ نیم ساعته که خبریش نیست.» جورج پرسید. زین به پلکان اشاره کرد.
«داره آماده میشه تا بره بیرون، برای جشنواره آوازه خوانی مهدکودک...» زین گفت. زیاد راضی نبود از اینکه لیام قراره امشب کنارش نباشه. قبل از اینکه جورج و الکس برسن قرار بود همراه لیام بره اما الان به لطف پسرا دیگه باید خونه میموند...

زین از پشت میز بلند شد، چند دقیقه بود که غذاش رو‌ تموم‌ کرده بود و هنوز نشسته بود. بلند شد و سمت طبقه بالا رفت تا به لیام سر بزنه، قبل از اینکه وارد اتاق بشه چندبار در زد و صدای لیام رو‌ بلافاصله شنید که بهش اجازه ورود میداد.

«آماده ای؟» زین پرسید، لیام رو به روی زین وایساد و به تیپش اشاره کرد.

«چطوره؟ از رنگای شاد استفاده کردم تا وقتی کنار بچه هام حس‌ خوبی داشته باشن.» لیام توضیح داد و زین بدون اینکه چیزی بگه جلو رفت. لبخند لیام‌ کم‌کم محو‌ شد، زین دوتا دست‌هاش و روی کمر لیام‌ گذاشت و‌ اون رو‌ به خودش نزدیک‌تر کرد.

«قراره دلم برات تنگ بشه...» زین آروم جلوی صورت لیام زمزمه کرد.
«الکس و جورج هستن.» لیام گفت و زین چشم‌غره رفت.

Castle // ZiamWhere stories live. Discover now