فصل دوم قسمت پنجم: رازِ نامه

2.5K 561 71
                                    

جونگکوک با دست های لرزون و خاکی، آخرین قطره های اشکش رو پاک کرد و به زحمت بلند شد. خراش های سطحی پشت دست ها و پیشونی ش که در اثر مشت زدن و کوبیدن سرش به تنه ی درختی که زیرش چمپاتمه زده بود، ایجاد شده بودند، می سوختند ولی جونگکوک گیج و منگ تر از اون بود که متوجهشون بشه.

ساعتش رو چک کرد. دو ساعت از زمان تعطیلی مدرسه گذشته و جونگکوک هنوز به اون پارک نرفته بود. حتی یک درصد هم احتمال نمیداد اون دختر بچه ی لعنتی، هنوز منتظرش باشه ولی دیگه جایی هم برای رفتن نداشت. در ضمن اگه دختره هنوز اون اطراف می بود چی؟ شاید می تونست پیداش کنه و باهاش حرف بزنه.

کاغذ زرد و رنگ و رو رفته ی نامه ی قدیمی رو تا کرد و همراه گردنبند ثلث دایره داخل کوله ش گذاشت و گرد و خاک لباسش رو تکوند. تلاشی برای مرتب به نظر رسیدن که البته بی فایده بود. پسرک آشفته تر از این حرف‌ها بود.

جونگکوک فقط دنبال گردنبند بود ولی همراه گردنبند یک نامه پیدا کرده بود. یک نامه از طرف مردی که برای مدت کوتاهی پدر جونگکوک محسوب می شد.
پدر دوم جونگکوک!

وقتی بالاخره وارد پارک شد، در کمال تعجب روی یکی از دو نیمکتِ پارک کوچک، دختر نوجوونی با موهای نه کوتاه و نه بلند تیره، طوری که نشون می داد منتظر کسیه به اطراف سر می چرخوند و در نهایت با دیدن جونگکوک از جا پرید.

هر دو به هم نزدیک شدند و جونگهی کسی بود که اولین جمله رو بیان کرد:

_ چه بلایی سرت اومده اوپا؟

جونگکوک با لحن سخت و صدای گرفته و رگه رگه ای که برای خودش هم به شدت غریب بود، جواب داد:

_ به تو ربطی نداره! چی از جون زندگیم میخوای؟ تو کی هستی؟ جونگکوک لعنتی کیه؟!

جونگهی دقیقا تا همین لحظه مردد بود. مامان بهش هشدار داده بود که زندگی آروم برادرش رو بهم نریزه ولی جونگهی واقعا می خواست که مادرش برای آخرین بار کولوچه ای که جوونی و سلامتی ش رو قربانی دوباره دیدنش کرده بود، فقط یکبارِ دیگه ببینه.

ولی حال آشفته ی جونگکوک تردیدی باقی نمیذاشت.
جونگهی بجز مامان، هیچکس رو نداشت و بعد از اون، برای همیشه تنها می موند. دخترک دست هاش رو مشت کرد و توی ذهنش برادر بزرگترش رو برای آخرین بار در آغوش گرفت و با این جمله با رویای خوشش خداحافظی کرد:

" من تنها میجنگم، تا تو خوشحال بمونی."

و به حرف اومد:

_ جونگکوک برادر منه، که خیلی وقت پیش، احتمالا وقتی خیلی بچه بودی، دیدی‌ش.

سعی کرد کلمات رو با دقت بیشتری انتخاب کنه تا به پسر مقابلش، ناخواسته آسیبی نزنه:

_ ه همون جایی که زندگی میکردی. ق قبل از خونواده ی الانت. ما گمش کرده بودیم.

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now