جین،جونگکوک رو که بعد از کلی نق زدن و بداخلاقی خوابیده بود،روی تختش خوابوند،
دستکش های سفید بدون انگشتی که از داروخونه تهیه کرده بودن و توو بیداری موفق نشده بود دستش کنه رو به دستهای کوچولوش پوشوند تا توو خواب جوش های رو به افزایشش رو نخارونه،
پتوش رو روش مرتب کرد و آماده ی خروج از اتاق شد که چشمش به دوقلوها افتاد که از لای در اتاق سرک می کشیدند؛ابرویی بالا انداخت و پچ پچ کرد:
_نگفتم توو اتاق نیاین؟تهیونگ از خودشون دفاع کرد:
+سر و صدا نکردیم که!
جین،از اتاق خارج شد و آروم درو پشت سرش بست:
_میدونم!بخاطر این میگم که شما مریض نشین..
یونگی که جلوی پله ها ایستاد پرسید:
×الان بگیره بهتر نیس بابا؟
جین،شونه ای بالا انداخت:
_احتمالا همین الانم گرفته ولی خب..بازم محض احتیاط!
و بچه ها رو به سمت پله ها هدایت کرد:
_بریم شام فعلا..
جیمین پرسید:
^یعنی فردا ته مدرسه نمیاد؟
جین،تایید کرد:
_اوهوم..بهتره خونه بمونه..
جیمین،لب هاش آویزون شد،برعکس، تهیونگ بالا پرید و هورا ی هیجانزده ای گفت!که با چشم غره ای از جانب جیمین رو به رو شد:
+چیه؟؟دلت برام تنگ میشه؟
جیمین در جواب شکلکی براش درآورد و قیافه ی کسی رو که از چیزی چندشش شده به خودش گرفت:
^برای تو؟عمرااااا..خیلیم خوب میشه چون هیونا میاد بغل دستم میشینه..هه!
و جمله ی خبیثش رو با پوزخند صداداری به پایان رسوند.
تهیونگ جیغ زد:
+بابا جیننننننن!!!من فردااا باید برم مدرسهههه!
و ترجیح داد به جای سر و کله زدن با جیمین،
دنبال جین راه بیفته و راضیش کنه ک فردا بره مدرسه.جین،درحالیکه سوپش رو تست میکرد،جواب فریاد اعتراض آمیز تهیونگ رو داد:
_نمیشه عزیزم!بقیه دوستات رو هم مریض میکنی!
+من که چیزیم نیس!
تهیونگ گفت و سرش رو روی میز ناهارخوری گذاشت.
_ته؟چی شدی پسرم؟
+هیچی!فک کنم انقدر داد زدم سرم درد گرفته!
جین،آهی کشید:
_دیدی حالت خوب نیس؟باید استراحت کنی!
+پس جیمین هم نباید برههههه..
YOU ARE READING
ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )
Fanfiction**کامل شده** تا حالا حس کردید کاش خیلی درگیر کسی یا چیزی که عاشقش هستید نمی شدید؟ کاش به دوست داشتنش از دور بسنده می کردید؟ تا حالا پیش اومده از تصمیمتون عمیقا پشیمون بشید؟ این ها دقیقا احساسات این روزهای جینه. جین از تصمیمی که سه سال پیش برای ازدوا...