قسمت بیست و سوم:چالش تربیتی2

5.2K 849 213
                                    

جین و نامجون همزمان فریاد زدند:

_تهیونگ با من!

+تهیونگ با من!

جین چشماشو چرخوند و غر زد:

_جونا!ما درمورد کلمه به کلمه صحبت هایی که قراره رد و بدل شه حرف زدیم؛دیگه مشکلت چیه؟

نامجون،دست به موهاش برد و سعی کرد از زیربار مسئولیت،در بره:

+اگه انقدر راحته؛چرا خودت انجامش نمیدی؟؟

_جون!صد بار این سوالو جواب دادم، چون یونگی با تو راحت تره!

نامجون قیافه گریونی به خودش گرفت و سرش رو روی میز گذاشت:

+اگه یه سوالی بپرسه که خارج از برنامه ست چی؟؟

جین،نوازش گرانه دستشو روی کمر همسرش حرکت و جواب داد:

_فقط بگو الان لازم نیست در موردش بدونه!

...........................................

بعد از اینکه باباجینی به درخواست دکتر،اتاق رو ترک کرده بود؛تهیونگ معذب روی صندلیش وول میخورد:

×تهیونگ شی!حالا می تونیم مرد و مردونه حرفامون رو بزنیم..هوم؟من یه چند تا سوال خصوصی دارم!

تهیونگ معذب توی صندلی جابجا شد و در عین حال سعی کرد رفتار جین رو تقلید کنه،پس سری تکون داد و با صدایی که عمدا کمی بم شده بود؛ جواب داد:

*البته!

×عالیه!سوال اولم در مورد پدرته..می تونی یکم در موردش برام بگی؟؟

تهیونگ چشماش رو ریز کرد و مرد جوان رو مشکوک برانداز کرد و با خودش فکر کرد:

حیف که باباجینی گفته جواب سوالاشو بدم وگرنه همین الان یه لگد میزدم توو ساق پاش و وقتی خم میشد از درد،یه مشت میزدم توو شکمش و بعد زنگ می زدم به بابا نامجون تا بیاد و حالشو بگیره؛
مردک هیز!

با این حال نفسش رو فوت کرد و جواب داد:

*خیلی مهربونه و بابا جونی م رو هم خیلی دوست داره و به هیشکی غیر از اون نگاهم نمیکنه!

و در پایان جملات تحکم آمیزش،چشم غره ای هم نثار دکتر کرد!

دکتر در حالیکه سری به تفهیم تکون می داد در ادامه ی توضیحات جین داخل برگه،در مورد حساسیتش روی جیمین،اضافه کرد:

حساسیت شدید روی پدرش_سوکجین_و قوه ی تخیل قوی.

×متوجهم تهیونگ شی!بیا یکم راجع به مدرسه حرف بزنیم..نظرت چیه؟

تهیونگ،هوفی کشید و غر زد:

*حوصله سر بره!

دکتر،ابرویی بالا انداخت و پرسید:

×من یا مدرسه؟

تهیونگ نیشخند گستاخی زد و شونه بالا انداخت:

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now