اکسترا3:کارگردان کیم

3.5K 707 60
                                    


×کارگردان کیم!

صدای بم و نخراشیده دستیارش باعث شد نگاهش رو از منشی صحنه ی جدیدشون که دانشجوی ترم سه دانشگاه خودشون بود و تازه به تیم پیوسته بود بگیره و توجهش رو به صحبت های اون بده.

+ببخشید..یه لحظه رفتم توو فکر..خب داشتی می گفتی..

دهیون نیشخندی زد و تایید کرد:

_ آره اتفاقا فکرِ خوش هیکل و جذابت رو دیدم که اینور اونور میرفت!

پسر چشم غره ای به دوست وراج و تیزش رفت و غر زد:

+هیششش!بیار پایین صدات رو!همه فهمیدن!

دهیون بیخیال شونه بالا انداخت:

_همه همین الانشم فهمیدن جیمی!

+به لطف صدای بلند جنابعالی!

_خیر!به لطف محو شدن های رمانتیک جنابعالی!

_هیچم محو نشدم!چرت و پرت نگو!

+انقد دست دست نکن جیم!برو توو کارش!یهههه!

جیمین چشم غره ای در جواب رفت و تشر زد:

_جاااانگ؟بچسب به کارت!با تهیه کننده تماس گرفتی؟؟

جانگ نمایشی ادای ترسیدن درآورد و تعظیم کرد:

_بله سرورم!و..ولی..متاسفانه پاسخگو نبودن!ل لطفا منو بکشید قربان!

جیمین با خنده با کاغذهای لوله شده داخل دستش توو سرش کوبید:

+تو آدم نمیشی؟هر جور شده پیداش کن!وقت نداریم!

.....................................

به محض ورود به خونه کلاه کپ و پیراهن چهارخونه ای رو که با دکمه های باز روی تیشرت ساده سفیدش پوشیده بود،درآورد ، روی مبل انداخت و وارد آشپزخونه شد.

تنها مزیت جدا زندگی کردن هوسوک این بود که دیگه کسی نبود که بخاطر ریختن لباساش اینور اونور خونه به جونش غر بزنه.

در یخچال رو باز کرد و به خیال اینکه کسی خونه نیست،بطری رو سرکشید که صدای جین از پشت سر بالا پروندش:

_خسته نباشی کارگردان کیم!

جیمین بطری آب رو به ناچار پایین آورد،در یخچال رو بست و همونطور که سمت سینک راه میفتاد تا برای جلوگیری از سرزنش شدن بطری رو بشوره،لبخند خسته ای به چهره پدرش زد:

+اگه اوضاع همینطوری پیش بره،هفته دیگه بجای کارگردان کیم،باید علاف کیم صدام کنی بابا!

جین متعجب پرسید:

_چرا؟؟

و جیمین درحالیکه بطری شسته شده رو از آب پر میکرد،شونه بالا انداخت:

+تهیه کننده ای که با بدبختی راضیش کرده بودیم جا زد.

جین جلو رفت،بطری پر شده رو از جیمین گرفت و ضربه ملایمی به شونه ش زد:

_اولین کار همیشه سخت پیش میره ولی بالاخره پیش میره کارگردان!

جیمین از پشت سر به جین که سمت یخچال می رفت،
چسبید ،بغلش کرد و چونه ش رو به شونه پدرش تکیه داد:

+امیدوارم همینطور بشه دانای ارشد!

جین کوتاه دستهای قفل شده جیمین روی شکمش رو لمس کرد و لبخند زد که ناگهان چیزی به یاد آورد:

_با جونگکوک حرف زدی؟

جیمین آه کشید و از پدرش جدا شد:

+نه هنوز!میترسم بهش بگم.

جین بطری رو داخل یخچال گذاشت،درش رو بست و پشت میز نشست:

_ترس واسه وقتیه که ندونیم ممکنه چه ری اکشنی نشون بده..در صورتی که عکس العمل کوک برای هممون مث روز روشنه!

جیمین رو به روی جین جا گرفت و خسته جواب داد:

+نمیخوام اذیتش کنم.

_بالاخره که چی؟میخوای هرروز هرروز از لوکیشن فیلمبرداری تا اینجا رو رانندگی کنی؟رفت و برگشت ۵ ساعت توو راهی!جونگکوک باید کم کم کنار بیاد با دور بودن از شماها..

جیمین به تایید سر تکون داد و "اوهوم"ی گفت:

+میرم لباسامو عوض کنم.الاناست ک جونگکوک برسه.

پیش بینی جیمین خلاف واقعیت نبود چون درست همون لحظه جونگکوک جلوی در ورودی ساختمون مشغول بوسه خداحافظی بود که حضور دور از انتظارِ تهیونگ باعث از جا پریدن و متوقف شدن پسر ریز جثه ای که روی صندلی راننده و رو به تهیونگ نشسته بود،شد.

تهیونگ تمایل دیوونه واری به درآوردن چشم های پررو و ریزِ پسر در خودش حس میکرد ولی به ناچار سرجاش موند و تلاش کرد با ضربه زدن به شیشه ی شاگرد، توجه برادرش رو جلب کنه!

می تونست چشم ها و لبهای گرد شده ی جونگکوک رو تصور کنه و لب زدنِ عبارتی که موقع شوکه شدن میگفت:

_هولی مولی!(holy moly)

تهیونگ وقتی از بهم خوردن مودشون مطمئن شد،
پوزخند ازخودراضی ای تحویل پسر کوتاه قد داد،دو انگشتش رو روی پیشونی ش گذاشت، شبیه سلام نظامی حرکت داد و لب زد:

_عصر بخیر!

و قبل از اینکه کوک تصمیم بگیره به عقب بچرخه و با تهیونگ چشم توو چشم شه یا نه،به ماشینشون پشت کرد و وارد ساختمون شد.

..................................

های اوری وان🤩
بابت تاخیر عذرخواهم..واقعیت اینه  ایده هام دارن ته میکشن و نوشتن سخت شده،بنابراین کم کم آماده شید وارد فاز نوجوونی پسرا شیم..نه فورا ولی حتما😁آماده باشین😬
دو سه روز آینده هم منتظر چپتر جدید باشید به جبران وقفه ای که افتاد و کوتاهیِ این چپتر😅

و در مورد دوست پسر جونگکوک😁اگه دقت کرده باشید هر کدوم از اکستراها به آینده یکی از بچه ها میپردازه..توو اکسترا اختصاصیِ جونگکوک، با دوست پسرش که بسیاااار زیاد رو مخِ تهیونگه کامل آشنا میشید..فعلا هویتش رو در هاله ای از ابهام نگه داشتم و این مرموز بازیا😁

لاو یوو آل💜✌

ஜ 𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒊𝒕𝒕𝒍𝒆 𝒔𝒂𝒗io𝒓𝒔 ʚϊɞ 𝑵𝒂𝒎𝒋𝒊𝒏 ஜ( Completed )Where stories live. Discover now